1. خانه
  2. /
  3. کتاب عروسی در شهر مدفون

کتاب عروسی در شهر مدفون

پیشنهاد ویژه
3.8 از 1 رأی

کتاب عروسی در شهر مدفون

Aroosi
انتشارات: قدیانی
٪20
90000
72000
معرفی کتاب عروسی در شهر مدفون
"روی پنجه های پایم بلند شدم و دست هایم را به سویش دراز کردم. به نظرم شعله های آتش از چشم هایم بیرون می زد. بااین حال نام او را غرّیدم: میر قدیر! از روی صندلی چوبی برخاسته شد. رنگ صورتش مهتابی تر از همیشه بود و با هر دو دست می کوشید انگشتان نامریی حلقه شده از دور گلویش را باز کند و نمی توانست..."غلام طهماسبی، نوجوانی دشواری را از سر گذرانده. در جوانی به کتاب و کتاب خوانی روی آورده تا با کسب دانایی، زادگاهش را به شکل آرزوهای خود درآورد، اما در این راه شکست می خورد و در قلمروی ذهن خود تبدیل به قوبیلای چهارم می شود...
درباره عبدالمجید نجفی
درباره عبدالمجید نجفی
عبدالمجید نجفی فروردین ۱۳۳۸ در تبریز به دنیا آمد. دبستان حکمت و دبیرستان دهخدا او را تا سال ۱۳۵۶ رساند. در همین سال او وارد دانشگاه تبریز شد.
علاقه به مجله و کتاب و داستان مهر ۱۳۶۳ او را وارد کانون پرورش فکری کرد تا ۱۷ سال کنار کودکان و نوجوانان باشد. رمان برف آباد و مجموعه داستان کت پشمی همزمان سال ۶۸ از او منتشر شد. از نجفی تاکنون آثار متعدد رمان، مجموعه داستان، بازآفرینی از متون کهن فارسی منتشر شده، برخی آثار او جوایزی را به خود اختصاص داده است.
دوره کودکی یعنی دهه چهل. یعنی زمستان‌های سرد و برفی تبریز. و خانه مادربزرگ. با باغچه‌ها و سردابه و مطبخ و درخت عظیم توت. برخی شب‌های زمستان دور کرسی تنوره می‌نشستیم. تخمه بوداده و سنجد لبو هم هرازگاه. پدربزرگ عینک را می‌گذاشت بالای نوک دماغش و امیر ارسلان نامدار می‌خواند یا حسین کردشبستری. معجز هم می‌خواند و تولکی نین ناغیللری (قصه‌های روباه). و مادربزرگ قصه‌گوی ماهری بود. ملک محمد و ماه پیشانی و حسن کچل. بیرون باد بود و برف و صدایی که لای شاخه‌های درخت توت می‌پیچید...
اوایل دهه پنجاه نوجوان بودیم. کچل کفتر باز و تلخون و اولدوز و کلاغ‌های عموصمد. هرکدام یکی دوتومان و چه با ولع می‌خواندم. بعدش آل احمد بود و مدیر مدرسه و زن زیادی و اورازان و تک‌نگاری‌ها. و البته کرایه کتاب هم بود هر بیست وچهار ساعت دو ریال. کیهان بچه‌های آن روز گارهم بود. بعدش مجله دختران وپسران...یادش بخیر! چه روزگاری داشتیم. باهمین مجله‌ها تابستان‌ها ته بنبست شفائیه کتابفروشی باز می‌کردم و یکی دو ریال می فروختم به بچه‌های محل. این جوری کتاب و قصه و نوشتن شد سرنوشت من تا امروز.
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب عروسی در شهر مدفون" ثبت می‌کند