کریسنتا استتوس دموس برنده شد.
او با پنهان کردن هوش و جاه طلبی اش در پشت نقاب دختری سربه هوا، به دوشسی ثروتمند تبدیل شده است. وقتی شوهر پیرش بمیرد، او تمام آزادی، ثروت و امنیتی که میخواست، به دست خواهد آورد.
با خودش اینطور فکر میکند.
چون سر و کلهی مردی پیدا میشود که ادعا میکند نوهی شوهر مرحوم کریسنتا است و میخواهد ارث او را از چنگش در آورد.
آنچه همه چیز را بدتر میکند این است که خئاهر کوچکش آلساندرا، دارد ملکه میشود و موفقیتش را به رخ او میکشد.