طبیعت نه چیزی از ما میداند نه به صرافت ما میافتد. آدم باید از این استعارات سخت انبوهی که در خفا واقعیت غیربشری را خواهان ارتباط نشان میدهند، چشم بپوشد. تنها منبع معنا خود ماییم، دستکم در این ساحل پرتافتادهی جهان. این نقشهایی که پایمان را توی یک کفش کردهایم که روی هر سنگ و هر سنگریزه پیدا کنیم توی دستهای خود ماست… ما در کار نوشتن اثری هستیم چنان وسیع، چنان چندزبانه، چنان شقهشقه از ضربات جهد و کوشش در راه همپهنهسازی آن با طبیعت، که وقتی به عبارات پراکندهی آن برمیخوریم عاجزیم از فهمیدن این که کار خود ماست.