از زمانی که اولین انسان به آسمان شب نگاه کرد و با خود اندیشید چرا خودش را منکوب عظمت آن می بیند ما یقین کردیم که چیزی در اعماق وجود ما هست، چیزی نامتعین که به ما توان حیرت کردن و داشتن بیم و امید را می دهد. فیلسوفان و نویسندگان آن را روح در ماشین می نامند، قدرت نامحسوسی که ما را همان چیزی می کند که هستیم. اجازه بده بگویم وقتی می بینی سیاست مداران و اقتصاد دان ها و مفسران درباره بدهی عمومی حرفی می زنند، طوری که انگار نفرین است، به خودت بگو که چیزی به مراتب بیش از این هاست. این روحی در ساختار جوامع بازار است که این جوامع را به کار می اندازد، چه کارشان را خوب انجام دهند و چه بد. و وقتی می بینی قدرتمندان یا سخن گویان شان حکومت را شیطانی می خوانند و دولت و بدهی عمومی را به سخره می گیرند، به یاد داشته باش که آن ها به دولت به همان شدتی نیاز دارند که به کلیه و شش هایشان.
تمام بچه ها برهنه به دنیا می آیند، اما خیلی زود بعضی شان لباس های گران قیمتی می پوشند که از بهترین بوتیک ها خریده شده، در حالی که بیش ترشان لباس کهنه به تن می کنند. وقتی این بچه ها کمی بزرگ تر شوند، بعضی از آن ها از این که اقوام و پدربزرگ و مادربزرگ ها برایشان لباس می آورند دلخور می شوند، چون هدایای دیگری را ترجیح می دهند، هدایایی مثل گوشی آیفون، درحالی که بچه های دیگر رویای روزی را در سردارند که بتوانند با کفش های بی وصله به مدرسه بروند.
با این حساب، پرسش اصلی، « چرا این قدر نابرابری در میان مردم هست؟ » ، با پرسش دیگری که به مراتب گمراه کننده تر است خلط می شود: « آیا این طور نیست، که گروهی از مردم باهوش تر و در نتیجه از باقی مردم تواناترند؟ » . اگر این طور نیست چرا در خیابان های سیدنی آن فقری را نمی بینی که وقتی به تایلند سفر کردی با آن مواجه بودی؟