هیتی، قهرمان داستان، دختری است که در یک آتش سوزی تمام اعضای خانواده اش را از دست می دهد، خانمی که او را به پرورشگاه می برد می گوید، باید از خدا سپاسگزار باشی که زنده ای و حال در این جا به تو اجازه زندگی داده اند. این بار اولیست که هیتی می شنود، باید شکرگزار باشد. اما قضیه هم چنان ادامه دارد و بارها و بارها به او گوشزد می شود که تشکر کند، چیزی که او هرگز در وجود خود احساس نمی کند، در واقع او نمی داند چرا باید سپاسگزاری کند، این سپاسگزاری تا کی باید ادامه پیدا کند؟! حالا او به تازگی وارد خانواده ای جدید شده است، تا در کنار هنری و همسرش الیزابت زندگی کند…
کتاب متشکرم، از ته دل!