تو ایستاده ای روی سنگ ها و بلور شکسته ی چشمهات رودی بر من گشوده اند درآب ناشکیب سپیده ام و رودی بر من گشوده اند در آب ناشکیب سپیده ام و حباب می چرخد تا بی انتها انگار نیستی و سالها گریسته ام بی تو که بر سنگها شکسته ای.