من سمیره ام. کنیزک حبشی. مادرم اهل عثمانی است و پدرم از نژاد عرب. در میان جنگلی زاده شدم آنگاه که پدر و مادرم را به جرم هم بستری از خانه طرد کردند. مادرم دختری اشرافزاده بود. پدرم غلام حلقه به گوش آن خانه. زاده یک شهوتم. یک هوس، که نامش را عشق نهادند. مادرم پس از آنکه مرا زاد، برای همیشه چشم هایش را بست. پدرم هم از غم او سر به صحرا و بیابان گذاشت. من در میان گرگها قد کشیدم. سرگرمیام بازی با بچه گرگ ها بود. مثل آنها زوزه میکشیدم. نمیدانم چه شد؟ یک روز که چشم هایم را باز کردم، در قصر والی مصر بودم. آن قدر بکر بودم و وحشی که دل اشناس را ربودم و حالا تنها دلبر اویم.
کتاب سیمیا