کتاب پیکان سرنوشت ما

peykan-sarneveshte-ma
  • 120,000 تومان
  • به زودی 🙄
  • انتشارات: نشر نی نشر نی
    نویسنده: مهدی خیامی
کد کتاب : 17793
شابک : 978-9641856238
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 256
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب پیکان سرنوشت ما اثر مهدی خیامی

احمد خیامی کارآفرین، صنعتگر، نخبه اقتصادی و پدر صنعت خودرو ایران و موسس شرکت ایران ناسیونال و بانک صنعت و معدن و فروشگاه های کوروش بود که با برادر کوچکترش محمود خیامی برای اولین بار در ایران دست به تولید انبوه خودرو اتوبوس، مینی بوس و سواری زدند پیکان سرنوشت ما نوشته ها و خاطرات شخصیتی است که با پولی که از فروش چادر کامیون پدرش به دست آورده، تبدیل به یکی از بنیانگذاران شرکت کارخانجات ایران ناسیونال و فروشگاه های زنجیره ای کوروش می شود. احمد خیامی در این کتاب این مسیر طولانی و پر پیچ و خم را شرح می دهد تجربیاتش و آنچه بر وی گذشته است را بازگو می کند. این کتاب علاوه بر بعد زندگی نامه ای و خاطره گونه اش، اطلاعات و اموزش های ارزشمندی درباره ی اصول مهم اخلاق تجاری و رفتار صنعتی درخود دارد. این کتاب برای هر قشری با هر دیدگاهی اطلاعات مفید و ارزشمندی در خود دارد،خواننده را با وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دوره ی پیش از انقلاب آشنا می کند و راه و روش موفقیت اقتصادی و کارآفرینی را با جزئیاتی منحصر به فرد ارائه می کند که بدونه شک برای کسانی که، با هر میزان سرمایه، در پی راه انداری کسب و کار خود هستند چراغ راهی است برای مسیر طولانی که در پیش دارند.

کتاب پیکان سرنوشت ما

قسمت هایی از کتاب پیکان سرنوشت ما (لذت متن)
بگذریم و بازگردیم به پیکان زندگی و سرنوشت ما و این که چگونه ما دو برادر هدفمان را دنبال کردیم و به آرزوهای خود تا جایی که می خواستیم رسیدیم. من در اواخر سال ۱۳۲۰، در کنار درس خواندن، شروع کردم به خریدوفروش کالا. سرمایه اولیه زندگی ما ابتدا فقط ششصد تومان بود و این مبلغ را از فروش یک چادر برزنتی که روی بار کامیون می کشیدند به دست آورده بودم. ماجرا این بود که، در نقش دلال، کامیون پدرم را به جواد فولادی فروخته بودم و، چون نمی توانستم از پدرم حق العمل بگیرم، فولادی چادر برزنتی روی کامیون را که روی کالا می کشیدند به من دستخوش داد. چادر را فروختم و سرمایه اولیه زندگی ام کردم.

روزی در منزل مهدویان، آن دو دوست بازرگان را ملاقات کردم و یک قرارداد همکاری امضا کردیم. در همان موقع، مقداری فرش و سریشم و گل گیوه ( گل سفید ) با آن ها معامله کردم. باید بگویم که از همان نخستین روزهایی که وارد بازار خریدوفروش نسیه شده بودم، تمام بدهی های خود را یک روز قبل از سررسیدها می پرداختم. این مسئله باعث شده بود صراف ها هر مقدار وجه نقد لازم داشتم در مقابل امضای من می پرداختند. همین یک روز زودتر پرداختن بدهی یک نفر را معتبر می کند و دیگری را بی اعتبار. این اعتبار و بی اعتباری تا روزگاری که شخص در کار تجارت است بسیار موثر است. این خوش حسابی و خوش عملی بارها باعث نجات من از ورشکستگی در ابتدای شروع کار تجارت شده بود.

بدتر از هوای شرجی و گرم خوزستان رفتار ظالمانه عمال انگلستان با ایرانی ها بود. در آن زمان انگلیس ها افسار تمام امور زندگی مردم ایران را در دست داشتند و در همه کارها دخالت می کردند. شرکت نفت ایران و انگلیس مالک جان ومال و ناموس مردم بود. برای مثال، یک بار هیئت اتاق بازرگانی خرمشهر می خواست نام انگلیسی خیابانی را که در کنار کارون قرار داشت به دریادار شهید بایندر تغییر بدهد. هربار که پلاکی نصب می کردند، شب عده ای اوباش طرفدار انگلیسی ها می ریختند و مردم را کتک می زدند و پلاک را می کندند و می رفتند.