کتاب سوزان سانتاگ در جدال با مرگ

Swimming in a Sea of Death
  • 15 % تخفیف
    135,000 | 114,750 تومان
  • موجود
  • انتشارات: نگاه نگاه
    نویسنده:
کد کتاب : 18127
مترجم :
شابک : 978-9643515348
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 149
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2007
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب سوزان سانتاگ در جدال با مرگ اثر دیوید ریف

کتاب «سوزان سانتاگ در جدال با مرگ» ، ادای احترام عاشقانه دیوید ریف به مادرش، نویسنده سوزان سونتاگ، و آخرین نبرد او با سرطان است. شهادت شجاع، پرشور و بی دریغ ریف از نه ماه آخر زندگی‌اش، از تشخیص اولیه تا مرگش، هم تصویری به شدت شخصی از رابطه بین یک مادر و یک پسر است و هم بازتابی است در مورد اینکه سانتاگ چه دوره ای را طی کرده است. سعی کنید در مبارزه با فردی که به شدت بیمار است کمک کنید تا به زندگی ادامه دهد و وقتی زمانش رسید با عزت بمیرد.
ریف هیچ پاسخ آسانی ارائه نمی دهد. در عوض، کتاب به شدت شخصی او تأملی است در مورد معنای مقابله با مرگ در فرهنگ ما. در عمیق ترین اثر خود، این نویسنده درخشان با احساسات صریح بازمانده روبرو می شود - احساس گناه، زیر سوال بردن خود، احساس کم کاری.
دیوید ریف یک نویسنده غیرداستانی و تحلیلگر سیاسی آمریکایی است. کتاب های او بر مسائل مهاجرت، درگیری های بین المللی و بشردوستانه متمرکز شده است.

کتاب سوزان سانتاگ در جدال با مرگ

دیوید ریف
دیوید ریف (David Rieff؛ زادهٔ ۲۸ سپتامبر ۱۹۵۲) کارشناس سیاسی، روزنامه‌نگار، و نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا است. دیوید ریف تنها فرزند سوزان سانتاگ است که هنگام تولد 19 سال داشت. پدر او، که سانتاگ از آن طلاق گرفت، فیلیپ ریف، نویسنده فروید: ذهن اخلاقی بود. Rieff در Lycée Français de New York تحصیل کرد و در کالج امهرست به عنوان عضوی از کلاس 1974 شرکت کرد ، جایی که با بنیامین دی موت همکلاس بود. او کالج را در دانشگاه پرینستوندر تاریخ در 1978 و فارغ التحصیل با A.B به پایان رساند.
دسته بندی های کتاب سوزان سانتاگ در جدال با مرگ
قسمت هایی از کتاب سوزان سانتاگ در جدال با مرگ (لذت متن)
هیچ چیز از ذهنم دور نشده است. خیال می کردم درپایان سفری طولانی به خانه ام در نیویورک برمی گردم. در عوض، در آغاز سفری بودم که با مرگ مادرم پایان می گرفت. اگر بخواهم دقیق باشم. بعد از ظهر یکشنبه ۲۸ مارس ۲۰۰۴ بود و من در فرودگاه هیت روی لندن بودم و از سفرم به خاورمیانه برمی گشتم. پس از آنکه تقریبا یک ماه بین اورشلیم شرقی و ساحل غربی در رفت و آمد بودم (برای یکی از مجله ها داستانی درباره ی فلسطینیان در آخرین دوره ی حکومت عرفات می نوشتم)؛ خشنود بودم که به خانه برمی گردم و حالا اینجا در میانه ی راه بودم. گرچه به غیر از شوق بازگشتن به خانه ذهنم کاملا خالی بود سفری نومید کننده بود و برای آنچه نیاز داشتم به موفقیت چندانی دست نیافته بودم. می دانستم که نوشتن چنین داستانی باید دشوار باشد؛ اما خسته بودم و کمی فرسوده و کمی هم دل مرده و هنوز آماده نبودم که گزارشم را بنویسم. این گزارش می توانست بماند تا من به خانه برسم. پس در سالن استراحت خطوط هواپیمایی آمریکا شروع کردم به تلفن زدن - دوباره با خانه تماس گرفتم که عادت همیشگی ام بود وقتی می خواستم گزارشم را به داستان تبدیل کنم. همان موقع بود که مادرم«سوزان سانتاگ؛ گفت که احتمالا دوباره بیمار شده بود. مادرم به وضوح تمام سعی خودش را می کرد که سرحال باشد و بعد ازآن که من به حرف هایم ادامه دادم و آنقدر پیش رفتم و درباره ی اوضاع وست بانک پرسیدم که به چه منوال بود سرانجام گفت؛ «احتمالا مشکلی پیش آمده.» گفت در نبود من برای اسکن و آزمایش شش ماه یک بار خود رفته بود - روالی عادی که او مرتب ادامه می داد» از زمانی که شش سال پیش به سرطان رحم مبتلا شد و بعد جراحی داشت و شیمی درمانی. «می گویند یکی از آزمایشات خونم آن طور که باید باشد نیست» افزود که آزمایش ها دیگری نیز انجام داده است و از من خواست تا روز بعد با او بروم و پزشکی را ببینم که به او توصیه کرده بودند و پزشک چند آزمایش تکمیلی هم به او داده بود. این پزشک باید نتایج نهایی را بداند و گفت، «شاید چیزی نباشد.» و فهرست بلند بالایی از هشدارهای کاذبی را یادآور شد که پس از تشخیص سرطان سینه ی بدخیم مادرم در 1975 و تخلیه آن به او داده بودند.