در دسامبر سال 1944 شاید هیچ کس باور نمی کرد یکی از مخرب ترین و دیوانه وارترین اتفاقات تاریخ بشر که انگار هیچ راهی برای پایان پیشنهاد نمی داد، به همین سادگی تمام شود. هیتلر، سرمست از فتوحات قبلی خود و در اندیشه ی فتح جهان، برخلاف توصیه ی فرماندهان ارشد نظامی اش، نیروهای آلمان نازی را به خاک شوروی فرستاد. سرمای استخوان سیاه کن مسکو نرم نرم بیش تر نیروهای آلمان را از پا درآورد. عملیات بارباروسا به دلیل این رفتار جنون آمیز شکست خورد. هیتلر این جنگ را به نادانی خودش در «شناخت سرزمین» باخت.
ماکیاولی در فصل دوازدهم شهریار توصیه می کند «شهریار، علاوه بر آن که باید مردان خود را نظم پذیر و آماده نگه دارد، باید خود نیز پی درپی به شکار برود که خویش را با سختی ها آشنا کند... . این دانایی از دو جهت سودمند است: اول آن که با شناسایی قلمرو خویش برای دفاع بهتر آماده باشد و دوم آن که با مهارت در شناخت و رصد سرزمین خود می تواند هر سرزمین دیگری را که ممکن است به مطالعه ی آن ناچار باشد به راحتی بازشناسد.»
فکر کنم متوجه شده اید که قصد دارم از چه چیزی حرف بزنم. می خواهم از مطالعه ی گذشته ی سهام در تحلیل تکنیکال بنویسم. پیشینه ی سهام سرزمینی است که شما قصد فتح آن را دارید؛ پس باید بتوانید آن را به درستی درک کنید. اگر می خواهید بهترین خود را ارائه دهید، باید ابتدا درباره ی آن چه انجام می دهید متقاعد شده باشید.
پیش از این هم گفته ام که تفکر انتخاب میان «سهام بد» و «سهام خوب» را کنار بگذارید؛ این سهام ها نیستند که به خوب و بد تقسیم می شوند، معاملات هستند. اگر بتوانید الگوهای تکنیکال را روی یک سهم هضم کنید، روی سهام دیگر هم می توانید. این خطای بزرگی است که به دلیل تفاوت رفتار سهام مختلف فکر کنیم هریک شناسنامه ی خود را دارند.
ماکیاولی در فصل سیزدهم شهریار تحلیل می کند وقتی این نیروها را باهم مقایسه می کنیم، به آسانی می شود تفاوت ها را فهمید. بورجا پس از اتکا به نیروهای خودی روزبه روز بر عظمت خویش افزود و درانتها همه دربرابر شوکت او سر تعظیم فرود آوردند.
بعد از حرفهٔ «آموزش همسریابی»، من هیچ کار دیگری را نمی شناسم که به اندازهٔ بازار بورس آموزشگاه و کتاب و استادهای یک شبه که مانند قارچ از زمین سبز می شوند داشته باشد. هرکسی به هر طریقی می خواهد راه را از بی راهه تفکیک کند و درازای دریافت مبالغی پول، مسیر مستقیم به سمت پول دارشدن شما را نشان تان دهد. فرمول این کار ساده است: «ااا! آیا از ضررهای متوالی خسته شده اید؟ آیا بعد از سال ها طفره و تقلا در این بازار هنوز اندر خم یک کوچه اید؟ چه نشسته اید که کارشناسان مجرب ما در چند دوره شما را به همهٔ آرزوهای تان خواهند رساند. سفارشی! تضمینی!»
حقیقت تحقیرآمیز این تجارت همین است. اغلب ما دوست نداریم خود را به زحمت بیندازیم که راهی به سمت سیستم پایدار کسب سود پیدا کنیم؛ به همین دلیل، شیفتهٔ آدم هایی می شویم که دوست دارند از این ویژگی ما برای پرکردن جیب خودشان استفاده کنند. کسی که نمی داند دارد چه می کند، دربرابر وعده های دیگران آسیب پذیر است.
وجه اشتراک بانمکی میان کسانی که می خواهند آموزش بدهند و آن ها که می خواهند آموزش ببینند وجود دارد: «هر دو گروه کاری را که مدعی آن اند انجام نمی دهند.» راستش این جا نه چیز زیادی برای یاددادن هست، نه موضوع چندانی برای یادگیری وجود دارد. همیشه گفته ام که اصول بنیادین این تجارت، دست بالا، روی پشت وروی یک کاغذ آ چهار جا می شود؛ باقی حرف ها زوائدی اند که بدون این که واقعا لزومی داشته باشند، کار را بیش تر به حاشیه می کشانند و انرژی معامله گران را تحلیل می برند.