هنوز سربازی ام تمام نشده بود که در امتحان ورودی وزارت خارجه قبول شدم. مرا برای مصاحبه دعوت کردند. کاملا آمادگی داشتند. کاخ وزارت خارجه در نظرم ابهت خاصی داشت.آن را با نگاه خریداری برانداز کردم و... بخشی از کتاب: گمان نمی کنم. آنجا یک کارگاه ساده ساختمانی بود. اما متاسفانه یکی از همکاران خوبمان را در آنجا از دست داده ایم. او بیک زاده، تکنسین و حفار شریف اهل کردستان بود. با چشم های سبز و رنگ پوست سفید و قیافه ای نجیب که همیشه به یاد خواهم داشت و...