در یک ظهر تابستان تئو به همراه پسر خاله اش به دامنه کوهی رسیدند که از مدت ها پیش میخواستند صومعه بالای آن را ببینند
دوچرخه را پای کوه رها کردند و با عجله شروع کردند به بالا رفتن از کوه آفتاب بصورت عمود از بالا و پشت سر می تابید و سایۀ کوتاهی از آنها جلوی پایشان بر روی دامنه بالا می رفت بالاخره به راه سنگفرشی رسیدند که پس از چند مارپیچ به صومعه ختم می شد دوچرخه به زحمت دیده می شد و کم کم دورنمایی از قصبه پدیدار شد.
این بلندترین کوه جزیره بود و صومعه بالای آن از بیشتر جاهای جزیره دیده می شد به تدریج به صومعه نزدیکتر شدند...
کتاب باغهای زیزفون