کم کم داشت احساس بدی نسبت به دیدارهای شبانه از آن شهر پیدا می کرد. موقعیت در آنجا مدام خطرناک تر می شد. فقط مسئله ی شانس و اصل غافل گیری بود که لوسین را به قهرمان ماجرای ترور تبدیل کرده بود و نه یکی از قربانیان آن. در این فکر بود که اگر در بلزا خنجر می خورد، چه بلایی سر بدنش در این دنیا می آمد. مادر و پدرش به اتاقش می آمدند و او را غرق خون و مرده می دیدند؟ تخیلاتش وحشتناک تر شدند. اگر در لندن شروع به تحقیق درباره ی قاتل می کردند؟ هیچ قاتلی پیدا نمی شد و او به بخشی از آمار تبدیل می شد؛ یکی از چندین پرونده ی قتل حل نشده. و بدنش در بلزا چه؟ ناپدید می شد؟ اگر قاتل موفق می شد، اصلا کسی می فهمید که در دفاع از دوشس کشته شده است؟
داستانش دقیقا شبیه رمان وسوسه از نمیا کهندانی هستش . ولی تم وسوسه ایرانیه و این رملن خارجیه👌👌👌👌