زن ها و دیوارها در سکوت در هاله یی از سوء ظن ها از خانه ها و خیابان ها جا می مانم روی ظنّ ها پیاده راه می روم پله ها را دستمال درها را برق به راننده ها می فروشد دو شاخه گل برای دیوار می خرم سایه می شوم کوتاه بر باد می وزم در سکوت صبح در سکوت عصر زن ها پل بسته اند بر زاویه هام پرده عوض می کنم و پیاده برمی گردم روی ایضن ها