بی قرار «ببر از من قرار و طاقت و هوش» سهی قامت، سها منظر، جفا کوش شکر می باردش از لب دمادم تو گویی چشمه ای دایم زند جوش ولیکن دست من کوته ز کانش به نقلش نقل دل دارم پر از نوش