یک بار، به عنوان مسئول جذب دانشجو در دانشگاه، می بایست ماه ها پشت میز می نشستم و تمام تلاشم را می کردم تا با دانش آموزان دبیرستانی ارتباط برقرار کنم و دربارۀ دانشگاهم با آن ها صحبت کنم. نمی دانید چقدر از آن دانش آموزانی که حتی اگر چندان هم به دانشگاه من علاقه نشان نمی دادند اما جلو می آمدند، دست می دادند، به چشمانم نگاه می کردند و با من صحبت می کردند، ممنونم.
بعضی از آن دانش آموزانی که بعدها وارد دانشگاه شدند از آن دسته دانش آموزانی نبودند که نمرات درخشانی گرفته باشند تا از طریق آن وارد دانشگاه شوند، اما با این وجود پرونده شان را به مسئول پذیرش ارجاع می دادم و از او می خواستم هر چند نفر از آن ها را که می تواند بپذیرد؛ فقط به این خاطر که با جلو آمدن و حرف زدن با من، مرا تحت تأثیر خود قرار داده بودند. آن ها برای من بیش از یک تکه کاغذ بودند، آن ها افرادی بودند که دوست داشتم شاهد موفقیتشان باشم.
بنابراین من همه را تشویق می کنم به همایش ها بروند و کاری که اسمش را «سرگردان عجیب و غریب» گذاشته ام انجام دهند. بدون هیچ صحبت خاصی، بدون هیچ برنامه ریزی ای، فقط در اطراف بچرخید و با افراد مختلف آشنا شوید.
می توانم بگویم بسیاری از موفقیت های شغلی ام در همایش ها اتفاق افتاده است، چون خودم پروژۀ «سرگردان عجیب وغریب» را انجام داده ام. خدا را شکر من در عجیب و غریب بودن حرف ندارم.