من رهایت نمی کردم، چون همیشه قدری امید در من بود که باور داشت تو برمی گردی... یک روزی!
*
سرانجام با تمام تکه های شکسته ی گذشته ام کنار آمدم و دراین بین، بخشیدن خودم نخستین قدم برای پشت سرگذاشتن تو بود.
*
نمی دانم چرا وقتی آن قدر ناراضی بودم، بازهم نرفتم. فکر کنم اشتباهم این بود که بیش از آنچه باید، ماندم.
حقیقت این است که من هنوز عاشقت هستم و احتمالا همیشه هم عاشقت خواهم ماند؛ ولی به تمام اطرافیانم دروغ می گویم، چون نمی خواهم بدانند هنوز درگیر توام.
احمقانه عاشقت هستم.
دل تنگ شدن برایش هیچ اشکالی ندارد،امیدواربودن هیچ اشکالی ندارد، باورداشتن هیچ اشکالی ندارد، فقط سال های سال زندگی ات را وقف خیال پردازی یک طرفه نکن!