واژه « عرفان » ، در کاربرد زبانی متعارف ، لااقل دو معنای مختلف دارد : الف ) تجربه بی واسطه تماس و ارتباط مستقیم انسان با خدا ، ب ) آموزه الهیاتی - مابعد الطبیعی در باب اتحاد یا وحدت ممکن تفس با واقعیت مطلق ، یعنی خدا . به نظر می رسد که بهتر آن باشد که این واژه را به معنای دوم اختصاص دهیم و برای اشاره و دلالت به معنای اول از تعبیر تجربه عرفانی سود جوییم - و در ادامه این نوشتار . خواهیم کرد . ۱-۱ ، تجربه عرفانی هم با تجربه مینوی (numinous experience) ، که رودلف اتو، فیلسوف آلمانی ( ۱۹۳۷_۱۸۶۹ ) ، در کتاب پرآوازه اش ، فکرت امر قدسی ، به وصف آن پرداخته است ، و به معنای احساسی خشیتی است که در برابر شی ، مقدسی یا در مکان قدسی به شخص پرستشگر دست می دهد و او را در قبضه خود می گیرد ، فرق دارد و هم با تجربة متعارفتر و عادیتر حضور و فعالیت خدا ، که جان بیلی ، در کتابش با عنوان علم ما به خدا ، به شرح و توضیح آن دست یازیده است ، متفاوت است و هم طبعا و به طریق اولی با ادراک حسی فرق و تفاوت دارد . تجربه عرفانی ، خود ، به دو قسم بزرگ قابل تقسیم است اگرچه بعضی از عرفان پژوهان تعبر « تجربه عرفانی » را منحصرا در مورد قسم اول به کار می برند : الف ) تجربه ای که در آن وحدت ( - عینیت ، با اتحاد تام با همه موجودات یا با واقعیتی متعالی ادراک می شود و تمایز میان فرد صاحب تجربه و متعلق تجربه یکسره از میان برمی خیرد ؛ یعنی « من » صاحب تجربه به تمامه در همه موجودات یا در یگانه موجود منجذب و مستهلک می شود و دوگانگی عالم/معلوم رخت بر می بندد ( انجذاب تام ) ۔ ب) تجربه ای که در آن وحدت یا اتحاد با همه موجودات یا با واقعیتی متعالی ادراک می شود اما در حال و زمان تجربه ، آگاهی از تمایز میان « خود » یا فرد صاحب تجربه و متعلق تجربه برقرار است ؛ یعنی فرد ، به عنوان ادراک کننده ای متمایز ، در برابر همه موجودات یا واقعیتی متعالی قرار می گیرد ، و به عبارت دیگر ، « من » با همه موجودات با با واقعیتی متعالی مواجه و رو به رو می شود و در محضر آنهاست ( انجذاب ناقص ).