کتاب مهمان های ناخوانده

Uninvited Guests
کد کتاب : 26816
شابک : 978-9644323171
قطع : خشتی
تعداد صفحه : 23
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 31
زودترین زمان ارسال : 19 اردیبهشت

معرفی کتاب مهمان های ناخوانده اثر فریده فرجام

کتاب "مهمان‌های ناخوانده" یکی از شاهکارهای جذاب و درخشان ادبیات کودکان ایران است. داستان در یک شب بارانی و سرد رخ می‌دهد که خاله پیرزن به حیواناتی که زیر باران گرفته‌اند، پناه می‌دهد. او محبت خود را به آن‌ها نشان می‌دهد و از آن‌ها میزبانی می‌کند. روز بعد، خاله پیرزن از حیوان‌ها می‌خواهد به خانه و محل زندگی خود برگردند، اما حیوانات که دل ندارند از خاله پیرزن جدا شوند، اراده دارند به او کمک کنند و با او باقی بمانند. در نهایت، همه‌ی حیوانات و خاله پیرزن با هم زندگی خوب و خوشی را شروع می‌کنند.

این اثر ارزشمند مفاهیم مختلفی مانند صلح، دوستی، پذیرش تفاوت‌ها، مهمان‌نوازی، مدیریت بحران، پناه‌جویی، آشتی با محیط‌زیست و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز را به کودکان آموزش می‌دهد. "مهمان‌های ناخوانده" بارها تجدید چاپ شده و به عنوان یکی از کتاب‌های برگزیده‌ی شورای کتاب کودک شناخته می‌شود. این اثر همچنین در فهرست میراث ناملموس با شماره ۱۳۹۴ در اردیبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است. این کتاب به زبان‌های مختلف، از جمله انگلیسی و کردی ترجمه شده است و تعداد زیادی انیمیشن با الهام از آن ساخته شده‌اند.

کتاب مهمان های ناخوانده

فریده فرجام
فریده فرجام (۲۲ دی ۱۳۱۷، تهران)، نویسنده کودکان، نمایش‌نامه‌نویس، نویسنده و شاعر بزرگسالان اهل ایران است. او نخستین زن نمایش‌نامه‌نویس ایرانی است که در دهه ۱۳۳۰ خورشیدی نمایش‌نامه نوشته است.فریده فرجام در ۲۲ دی ۱۳۱۷ در تهران به دنیا آمد. دوران دبستان را در زادگاهش گذرانید و تحصیلات دبیرستانی را نیز در تهران و پاریس به پایان رسانید. هنگامی که به ایران بازگشت، به نوشتن داستان‌های کوتاه پرداخت و آن‌ها را بین سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵، در مجله‌های فردوسی، خ...
قسمت هایی از کتاب مهمان های ناخوانده (لذت متن)
در یک ده کوچک، پیرزنی زندگی میکرد. این پیرزن، یک حیاط داشت قد یک غربیل که یک درخت داشت قد یک چوب کبریت، پیرزن خوش قلب و مهربان بود، بچه ها خیلی دوستش داشتند. یک روز غروب، وقتی آفتاب از روی ده پرید و خانه ها تاریک شد، پیرزن چراغ را روشن کرد و گذاشت روی تاقچه چادرش را انداخت سرش، رفت دم در خانه که هوایی بخورد، آشنایی ببیند،دلش باز بشود...

باران تند شد. صدای رعد و برق، کاسه کوزه های روی تاقچه را می لرزاند. پیرزن سردش شد، فکر کرد رخت خوابش را بیندازد و برود زیر لحاف گرم شود؛ که صدای در بلند شد: تق تق تق پیرزن به خودش گفت: خدایا! کیه این وقت شب در می زنه؟ چادرش را سر کرد، دوید توی حیاط، پشت در پرسید: «کیه داره در می زنه؟» منم، خاله گنجیشکه. دارم زیر بارون خیس می شم، در رو وا کن. پیرزن در را باز کرد و گفت: «بیا تو.» آب از نوک گنجشک می چکید: چیک چیک چیک. بال هایش به هم می خورد: تیک تیک تیک. پیرزن گنجشک را برد توی اتاق، یک تک ه پارچه روی بال های ترش انداخت. گنجشک داشت با نوکش لای بال هایش را می خاراند که دوباره صدای در بلند شد: تق تق تق