روباهی بود که مثل همه روباه ها پوزه اش باریک بود و دمش دراز، بدجنس و حقه باز و تنبل. صبح تا شب در خانه اش یا چرت می زد یا نقشه می کشید که چطور سر این و آن کلاه بگذارد. در همسایگی روباه، خرچنگ و لاک پشتی خانه داشتند که ساده و مهربان بوده، با هم کار می کردند و کاری هم به کسی نداشتند. روزی موقع درو کردن گندم ها، روباه حقه ای سوار کرد و خواست تا حاصل زحمت لاک پشت و خرچنگ را از دست آن ها برباید…
کتاب افسانه روباه حیله گر