سه تا بچه گربه با مادرشان نشسته بودند. دو بچه گربۀ دیگر هم نزدیک آن ها می آیند. اما این سه داشتند شیر می خوردند و دوست نداشتند هیچ غریبه ای نزدیکشان بیاید. مادر که خیلی مهربان بود اجازه داد آن دو بچه گربه هم بیایند و شیر بخورند. یک روز این سه پایشان گیر می کند در میله های جوب و مادر نمی داند اول کدامشان را نجات دهد تا اینکه خواهر و برادر جدید به کمکشان می آیند و هر سه را بیرون می کشند. حالا این پنج بچه گربه همدیگر را دوست دارند. اگر کتاب را باز کنی پنج کلۀ گربه می بینی که همگی خوشحال هستند.
کتاب ما سه تا، آن دوتا