یک روز صبح یک آدم کوچولو از خواب بیدارمی شود. او گرسنه اش است. به آشپزخانه می رود ولی چیزی برای خوردن پیدا نمی کند. به سوی نانوایی می رود و از نانوا نان می خواهد ولی چون پول ندارد نانوا بجای پول از او آرد می خواهد. آدم کوچولو به راه می افتد و از آسیابان آرد می خواهد و او به ازای آرد گندم مطالبه می کند. او به مزرعه می رود و کشاورز برای سبز شدن گندم ازاو پشگل می خواهد و اسب هم از او علف های تازه و زمین هم برای دادن علف از او آب طلب می کند. سرانجام آدم کوچولو با تمیز کردن رودخانه، آب بدست می آورد و مسیر طی شده را برمی گردد و می تواند به ازا کاری که کرده نان به دست بیاورد.