عمل گرهای هجومی می گردن دنبال ترس. عمل گرهای دفاعی می گردن دنبال نیاز. هدایت گرها دنبال ذهنن و تحلیل گرها تحلیل می کنن. درمان گرها جسم رو پیدا می کنند و جستجوگرها هم که نون شون تو روغنه. و اما ما حس گرها! ما باید بتونیم حضور رو از هرکسی سریع تر تشخیص بدیم؛ حتی حضور ذهن جستجوگری رو که دنبال مون می گرده. نه فقط غریزی، که آگاهانه هم باید بتونی انجامش بدی. چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید. پایان این سه یک، یکی از امتحان ها تشخیص شخصیتی از پس نقاب بود. بکو و لیبرا وقت زیادی برای این تمرین صرف می کردند و تازه در مراحل ابتدایی بودند. او باید از سد امتحانات می گذشت. اگر دیگر نمی توانست به آغوش خانواده اش بازگردد، دلش می خواست در کنار این خانواده اش بماند. … اوایل مطلقا کور بود. موج احساسات هیچ تصویری برایش نمی ساخت، حداقل نه آگاهانه، ولی حالا مثل این بود که روحش پرواز می کرد و کسی را که از موقعیت و وضع و خصوصیاتش مطلع بود می دید. آدم ها فکر می کنن احساسات مثل هم ان، همه ی خشم ها یکی ان، همه خوشحالی ها یا ناراحتی ها. ولی ما حس گرها باید بدونیم که هر احساسی نت خاصی داره. نت خوشحالی از تولد فرزندت هیچ وقت با نت خوشحالی از پیدا کردن کتابی که می خواستی یکی نیست. ما همین طوری می تونیم ذهن ها رو بخونیم، با گرفتن نت ها.
دو جلد جداگانه هستند یا به هم ربط دارن؟
امتیازِ من: ۴ از ۵ (بقیهش رو میزارم برای جلد دوم) -این یه داستان عاشقانه نیست و ببر و شیطان و پرنده هم افراد یه مثلث عشقی نیستن (هر چند اگه بودن هم من مشکلی نداشتم ) این داستان درباره از خود گذشتگی، دوستی، خانواده جدید و سازگاری با شرایط جدید و شکستن چارچوب هاست. گر چه یسری کششها احساس میکنما! که حالا شاید تو جلد دوم بیشتر پرداخته بشه، نمیدونم. -اول کتاب ممکنه خیلی گیج شید که فلانی کیه؟ سهیک چیه؟ کدوم رنگ ماله کدوم هالهست؟ کی چه قدرتی داره؟ کی خوبه کی بد؟ ما الان کجاییم؟ ششهفتم چیه؟ اصغر چرا اون بالاست؟ اکبر چرا این پایینه؟ بزارید بهتون اطمینان بدم که هرچی بیشتر بخونید، بیشتر میفهمید، پس نگران نباشید، چون شخصیت اصلی کتاب هم به همین اندازه گیجه که ما هستیم و قراره باهاش یاد بگیریم. -خب باید بگم که این اولین کتاب تالیفی هست که خوندم و خریدمش که از این چارچوب ذهنی که فقط کتابای نویسندههای خارجی خوب و ارزش خوندن دارن خارج بشم و ببینم این کتاب چیه که انقدر نظرات مثبت پشتشه؟ چون بخوام صادق باشم، خلاصهی پشت کتاب برام جذاب نبود و تصمیم گرفتم بدون انتظار فضایی هم کتاب رو بخونم و بعد از دو فصل، این کتاب منو گرفت! -شخصیتای کتاب به نسبت زیاد هستن و این قدرت قلم و تخیل نویسنده و نترس بودنش رو نشون میده که اینکارو کرده! به بیشتر شخصیتا پرداخته شده و بالاخره یه چیزی هست که از هرکدوم بدونی و کسی دور انداخته نشده. بودن شخصیتای زیاد باعث میشه که ته تهش بتونی با یکی دو نفر (یا حتی بیشتر) همذاتپنداری کنی و خودتو درونشون ببینی. شخصیتا با وجود نقاط ضعف و قدرتی که تو وجودشون دارن، دوست داشتنی و واقعیطور هستن. -روند کند نبود و جایی اینطوری بودم که کاش تازه آرومتر بود و میفهمیدم تو کلاسا دقیقا چیکارا میکنن و میخواستم بیشتر فضای آکادمیک رو حس کنم. -جلد دوم رو حتما میخونم چون چپتر آخر اینطوری بود که، هاها، جلد دوم تازه بدبختیا شروع میشه. (هرکی خونده میگه جلد دوم بهتر میشه) -پیشنهاد میکنم این کتاب رو حتما بخونی و یادت نره که نورت رو روشن نگه داری!:)
بسیار معمولی و شاید حتی ضعیف. برای کسی که تاحالا کتاب فانتزی اصلا نخونده میتونه جالب باشه ولی اگر بیشتر از ۵ تا از این ژانر خونده باشید هیچ چیز جدیدی برای ارائه نداره این اثر. شخصیتها و روابط بینشون به شدت قالبی و کلیشهاین. روند داستان تکراری و بدون هیجان خاصی هست و برخی جاها انقدر وام گرفتگی از دیگر نوشتهها زیاده (حتی تیکهای از کتاب بود که من مطمئنم سالها قبل چاپ این کتاب تو بلاگای اینترنتی دست به دست میشد) که انگار کتاب بدون اونها ناقصه. سبک نوشتار خوبی داشت البته
کوارتت نهایی یک کتاب تالیفی خوب و به عنوان اولین کار نویسنده یه اثر کاملا عالیه! شخصیت پردازی و دیالوگها فوقالعاده هستن. روند داستانی ولی گنگه و هدف نداره:( اما در کل کتابیه که واقعا دوست داشتنیه. یه نکته جالبش رفرنسای نویسنده توی سرفصلها به کتابها و فیلمای مختلفه. در کل پیشنهاد میکنم که بخونینش:*
یکمی ریختن شخصیتهای زیاد و اینکه اطلاعاتی درموردشون نداریم رو مخه ولی تو دله!👀💚 بله... کوارتت کلی شخصیتهای خفن داشت که عاشقشون شدم، دنیای رنگها و هالهها دنیاییه که توش غرق شدم. جایی که برای همه جا هست؛ جایی که فارق از هر برچسبی که بهت زده میشد فقط یه انسانی که با توانایی هات شناخته میشی. وقتی به آخرای داستان میرسی هی بیشتر و بیشتر مخت منفجر میشه. اینکه چطوری این اینطوری بود، این عجب گذشته ای داره، اون یکی این قدر بد نبود و... خلاصه که لذت دنیا رو بردم با خوندنش:)
کتابیه پر از رنگ و نور و امید.شخصیت پردازی خیلی خوبی داره و روند داستان جذابه.گاهی واقعا گنگ میشد یا میتونست ماجرای بهتری داشته باشه،ولی درکل به عنوان اولین اثر نویسنده یا حتی ی اثر تالیفی کتاب خیلی خوبی بود از دستش ندین.
خیلی دوست دارم بخون 😊 مطمعنم قشنگه ❤
کتاب کوارتت اولش کمی گنگه...حجم شخصیتا زیادن، اما شخصیتپردازی قویای داره. توصیفات خدان...البته از نظر سیر اتفاقات میشد خیلی بهتر بهش پرداخت. به شخصه دوسش داشتم و پیشنهاد میکنم بخونید.
خب، وای! وای خدای من! شاید کوارتت اولش گیج کننده بنظر برسه، شاید اولش ندونی این کیه که داره حرف میزنه، شاید هی از خودت بپرسی، چه اتفاقی داره میفته؟ ولی کم کم، تیکههای پازل رو میشه کنار هم گذاشت، خلاصهی پشت جلد رو میفهمی. هرچی جلوتر میره، با کوارتت یکی میشی و شخصیتها دیگه گیجت نمیکنن. من انقدر باهاشون ارتباط گرفتم که حس میکردم درست کنار من نشستن و دارن حرف میزنن! پیشنهاد من به شما اینه: از دستش ندید. به عنوان اولین کتاب نویسنده، واقعا عالی و زیبا بود.