فرانکلین و خرس، دوستهای صمیمی همدیگر هستند. اما هر موقع میخواهند بازی بکنند، فرانکلین رئیس میشود و به او دستور میدهد چه کاری بکند و چه کاری نکند. فرانکلین دوست دارد به بقیهی همبازیهایش بگوید چه بازی بکنند و هر کسی چگونه بازی بکند. او دوست دارد قوانین را خودش تعیین بکند. اما همبازیها و دوستانش از این کار او ناراحت هستند. این بار خرس عصبانی میشود و به فرانکلین میگوید دیگر به حرف او گوش نخواهد کرد و دیگر با او همبازی نمیشود. بقیهی دوستان فرانکلین هم همراه با خرس میگویند دیگر نمیخواهند با فرانکلین بازی بکنند. فرانکلین عصبانی میشود و به خانه میرود. او تمام روز را در اتاق خود میگذراند و با اسباببازیهایش مشغول میشود. کتاب میخواند و به پدرش در کارهای خانه کمک میکند. اما دلش برای دوستانش خیلی تنگ شده است. او با پدر خود مشورت میکند و تصمیم میگیرد از خرس عذرخواهی بکند. وقتی برای عذرخواهی پیش خرس میرود میبیند خرس هم میخواسته از او عذرخواهی بکند. آنها آشتی میکنند و فرانکلین سعی میکند دیگر رئیسبازی درنیاورد و به دوستانش دستور ندهد.
«فرانکلین رئیس میشود» به مشکلی میپردازد که ممکن است کودکان بسیاری را کموبیش درگیر کند. فرانکلین در این داستان متوجه میشود که رئیسبازی درآوردن و به اینوآن دستور دادن موجب آزار دیگران است و باعث میشود دیگران او را طرد کنند. او یاد میگیرد باید گاهی یکدندگی را کنار گذاشته و به نظر و خواستهی دوستانش احترام بگذارد. او عاقبت متوجه میشود که بقیهی بچهها هم نظر و ترجیحات خود را دارند و او نمیتواند علایقش را به آنها تحمیل کند و آنها را مجبور به دوستداشتنشان بکند. از این رو او باید به نظرات دیگران احترام بگذارد و هنگام بازی کردن سعی کند کاری را انجام دهد که همگی با آن موافق باشند و آن را دوست داشته باشند.
کتاب فرانکلین رئیس می شود