فرانکلین می تواند با انگشت هایش اعداد را بشمارد و بند کفش هایش را خودش ببندد. او از بازی های گروهی خوشش می آید و در بازی ها شرکت می کند. در گروه های سرود، هنری و کارهای دستی مدرسه عضو است. از عضو بودن در این گروه ها لذت می برد. برای همین تصمیم گرفت تا باشگاه خودش را درست کند. روزی فرانکلین یک مخفی گاه نزدیک خانه اش پیدا کرد. آن جا برای باشگاه جای خوبی بود. فرانکلین به خرس گفت: ما می توانیم یک کلمه ی رمزعبور و یک دست خط سری داشته باشیم. خرس با امیدواری پرسید: و غذاهای سری؟ فرانکلین خندید و گفت: با مواد سری. مخفی گاه خیلی دنج و راحت بود، ولی برای یک باشگاه بزرگ، خیلی کوچک بود. فرانکلین گفت: فهمیدم، حلزون و خرگوش می توانند به ما کمک کنند. بیا از آن ها بخواهیم به ما بپیوندند. حلزون، خرگوش، فرانکلین و خرس همه با هم محلّ باشگاه را تمیز و مرتّب کردند و نام آن را باشگاه سری گذاشتند. اعضای باشگاه سری هر روز بعد از مدرسه همدیگر را می دیدند و کیک می خوردند. با قوطی کنسرو برای خودشان تلفن درست کرده بودند. با ماکارونی لوله ای مچ بندهایی ساختند و ان ها را به یکدیگر دادند. حلزون آن را دور گردنش انداخت.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.