این کتاب روایتگر ماجرای اهالی یک خانواده است، خانواده ای که سامیار و رزا در دل آن بزرگ شده اند، گرم و صمیمی و راحت. اما درست بعد از تولد پانزده سالگی رزا بود که این صمیمیت کم رنگ تر و کم رنگ تر شد؛ حالا این دانیال است که رزا را به عنوان نامزد در کنار خود دارد و این سامیار است که علی رغم علاقه ای که از سال ها پیش نسبت به رزا در دل حس می کرده سکوت می کند و بابا میرزا که راز دل او را از چشمانش می خواند نمی تواند درک کند که چرا نوه اش برای داشتن دخترخاله اش تلاشی نکرده و این دوری را به وصال ترجیح داده است. شاید اتفاقاتی که در گذشته رخ داده سامیار را به کناره گیری سوق داده و یا شاید پیش خود اندیشیده است که هیچ گاه ممکن نیست میان او و رسول که پدر رزا است رابطه ای خوب شکل بگیرد!
کتاب بی تابی