یسنا و خانوادهاش به تازگی به یک محله جدید در تهران نقل مکان کردهاند. آنها تصمیم میگیرند دوستی با همسایهی جدیدشان برقرار کنند، اما همسایهی آنها، که اهل محله هستند و به نظر آنها نسبت به خانوادهی جدیدشان ترس و بیاعتمادی دارند، حاضر به حرفزدن خوبی دربارهشان نیستند. یسنا، که یک اتاق دلباز با یک تراس بزرگ را انتخاب کرده است، در یک شب آرام و دلنشین، پسری با چشمان آبی و درخشان را در تراس همسایهشان میبیند و در یک نگاه عاشقانه به او میشود. این در حالی است که او و خانوادهاش تا به این لحظه چیزی درباره وجود این پسر در خانوادهی همسایهشان نشنیدهاند.
یسنا، که با کنجکاویهایش درباره این پسر زیبا با سرنوشت مرموز، معلوماتی بدست میآورد که تا حدی ذهنش را درگیر میکند. سالها پیش، او به دلیل اتهامات غیرمنصفانهای گناهکار شناخته شده و به علت دلایل نامعلومی در برابر همه سکوت کرده است. این سکوت عجیب و غمناک پدر پسر مذکور، علاوه بر سوالات یسنا، باعث میشود تا او به فکر دلیل این تصمیم بزرگ شود.
کتاب رهایم کن