اسیر عطر غلیظ آغوشش می شوم که زیر گوشم پچ می زند - برو خونه، میام با هم حرف می زنیم و روی روسری ام را می بوسد. شانه های خمیده ام را می گیرد، مرا از خودش جدا می کند و من هنوز خیره ی دو چشم تلخ قهوه ایش هستم. پلک روی هم نمی گذارم تا لحظه ای تصویرش را از دست ندهم و او پلک روی هم می گذارد و از بین لب هایش نامم را به دلرباترین وجه ممکن زمزمه می کند - باران جان!...برو!
سلام چیجوری میتونم همه کتاب رو تو گوشی بخونم
من هیچ برنامه ای ندارم
برنامه طاقچه رو نصب کنید