شیطان گفت
من سم گاو را خوردم و باید چیزی به تو بدهم. به جهنم، آسیاب دستی مرا بردار. اما آیا می دانی چطور کار می کند؟
مرد فقیر جواب داد: نه نمیدانم به من یاد بده
شیطان جواب داد
این یک آسیاب معمولی نیست. او هرچه را که تو دستور بدهی، می تواند انجام دهد. کافی است بگویی آسیاب کن آسیاب کن و زمانی که بگویی کافی است متوقف خواهد شد. حالا برو مشر له مالک علیه مرد فقیر از شیطان تشکر کرد و به راه افتاد مدت زیادی در جنگل راه رفت تا این که شب شد باران میبارید و باد زوزه میکشید و شاخه های درختان به سر و صورتش میزدند صبح به خانه اش رسید. همسرش از او پرسید:
کجا بودی؟ من فکر کردم دیگر هرگز تو را نخواهم دید
مرد فقیر جواب داد به کلبه شیطان رفته بودم و این هم هدیه ای است که او به من داده.
کتاب آسیاب دستی شیطان