کتاب یک

Yek
کوانتوم،عرفان و درمان
کد کتاب : 30716
شابک : 978-9648496017
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 248
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 19
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب یک اثر مسعود ناصری

« یک»، کتابی است که توسط مسعود ناصری نوشته و نشر "مثلث" نیز سری 19 آن را نیز در سال 1400 با عنوان فرعی "کوانتوم،عرفان و درمان" منتشر کرده است. همانطور که از عنوان فرعی کتاب مشخص است، "یک" اثری است که در آن کوانتوم، عرفان و درمان را در پیوند با هم مورد بررسی قرار می‌دهد. در واقع دکتر "مسعودی" فلسفه، عرفان، فیزیک، زیست شناسی و پزشکی را در این کتاب به عنوان حوزه‌های مختلف "یک" علم می‌شناسد. "یک" به زبان ساده ارائه شده است و نظریه جدیدی به نام تئوری شعور را پیشنهاد می کند که زیست شناسی و فیزیک فعلی را برای اولین بار در جهان ادغام می‌کند. دکتر "مسعود ناصری" در "یک"، مفهومی تازه و اساسی از سلامتی، بیماری و شفا را ارائه می‌دهد و زمینه را برای درمان و مداوا در قرن بیست و یکم فراهم می‌کند. هدف وی این است که اصطلاحات "زندگی" و "واقعیت" را به درستی تعریف کند و دلایل اختلالات خودایمنی، ایدز، و بیماری های ایدیوپاتیک و سایر موارد را توجیه نموده و توضیح بدهد.
مولفه فیزیک از کتاب "یک" به عالی‌ترین شکل ممکن مطرح شده است و مفهوم فیزیک کوانتوم را به وضوح توضیح می‌دهد. محتوای این کتاب تصویری مثبت از زندگی ارائه می‌کند که در آن همه اجزا به هم مرتبط هستند، و این سیستمی به نام داناک است که نام همان ارتباط بین اجزاست. مرحله‌ی بعد، اشاره به موضوع پزشکی و هومیوپاتی است که از بسیاری جهات، به مخالفت با نیوتن و پزشکی مدرن می‌پردازد.

کتاب یک

قسمت هایی از کتاب یک (لذت متن)
آذرماه به پایانش نزدیک میشد . باد سردی میوزید که نشان از آغاز سرمای ارومیه داشت . بیشتر از آن غرق در دنیای خودش بود که از وزش باد آگاه گردد . آرام گام برمی داشت و تمام اندیشهاش را آذرباد فراگرفته بود . هیچ نفهمید که چه هنگام از همکلاسیهایش جدا شد . اندوه دوری از دوست گلویش را گرفته بود و هرازگاهی لرزش پرده ای از اشک دنیای بیرون را لرزان می کرد . گفته ای از پدرش در اندیشهاش پژواکی پی درپی داشت : « قطره ای از دریا جدا میشود ، ابر می شود ، باران و ... سرانجام به دریا بازمی گردد . » با خود گفت : « اکنون ، آذرباد نیز روی به دریا دارد ! » آذرباد ، یکی از همکلاسی هایش بود که برای نجات هم کلاسی دیگرش رزمیار شتافت . اتومبیلی می رفت که رزمیار را زیر بگیرد . به ناگاه همه چیز دگرگون شد . آذرباد مانند پرنده ای سر رسید . زمانی نگذشت که رزمیار با دیگر همکلاسی هایش ترسان و لرزان در کنار خیابان ایستاده بودند و پیکر خون آلود و بی جان آذرباد را نگاه می کردند . بچه های مدرسه همگی دوستش داشتند . کارش کمک به دیگران بود . انگار تنها برای کمک کردن به این دنیا آمده بود . آمبولانسی رسید و یک نفر با شتاب از آن پیاده شد و دوان دوان به سوی جسم بی جان آذرباد شتافت.