کتاب انتقام جویان

The Avengers: The Man Who Stole Tomorrow
(مردی که فردا را دزدید)
کد کتاب : 31441
مترجم :
شابک : 978-6222191313
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 216
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1979
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب انتقام جویان اثر دیوید میکلاینی

سگای انتقام جویان جاناتان هیکمن از اینجا آغاز می شود! هنگامی که نیرومندترین قهرمانان زمین حوزه ی نفوذ خود را به سطح جهانی - حتی بین سیاره ای - گسترش دهند ، چه کسی پاسخ تماس کاپیتان آمریکا را می دهد؟ هنگامی که زمین مورد حمله قرار می گیرد ، اولین ماموریت تیم جدید، آنها را به مریخ می برد - و آنها را در مسیری خطرناک پر از دشمنان مرگبار و خداگونه فراتر از هر آنچه قبلا با آن روبرو شده اند ، قرار می دهد! در همین حال ، حملات چند جانبه آبشار همه واقعیت را تهدید می کند - و فقط تونی استارک و متحدان مخفی اشراقی او این را می دانند! آیا آنها می توانند به مرد آهنی برای نجات بپیوندند - یا همه چیز قرار است بمیرد؟ به علاوه ، در یک ماجراجویی جدید جذاب با شخصیت های دوست داشتنی این کتاب همراه شوید! بزرگترین قهرمانان کمیک ، در کنار هم به عنوان یک تیم بی نظیر! در حالی که کاپیتان جهان برای رمزگشایی از منشأ مخفی کیهان در حال رقابت است ، از آن طرف کهکشان دور می شود! سپس ، انتقام جویان باید با white event مقابله کنند وقتی ا قهرمانان جدید و عجیب و غریب به دنیا می آیند!
انتقام جویان مجموعه ی کمیک و مصور است که فیلم سینمایی آن نیز ساخته شده است و به ابرقهرمانان می پردازد. این کتاب را فرنوش فرجادی راد ترجمه کرده است. کتاب انتقام جویان (مردی که فردا را دزدید) توسط انتشارت باژ منتشر شده است.

کتاب انتقام جویان

دیوید میکلاینی
دیوید میکلاینی (متولد 6 مه 1948) نویسنده کتابهای طنز آمریکایی است که بیشتر به خاطر فیلمنامه نویسی مرد عنکبوتی شگفت انگیز و مرد آهنی از مارول کامیکس شناخته می شود و در کمیک های اکشن DC Superman از سوپرمن برخوردار است. از جمله شخصیت هایی که وی خلق یا ساخته است می توان به Venom ، Carnage ، Scott Lang / Ant-Man و War Machine اشاره کرد.
قسمت هایی از کتاب انتقام جویان (لذت متن)
تا خود آسمان لرزید... در خرد شد، به تکه هایی اندازه ی مشت شکست و وقتی مرد آهنی و ثور از آن رد می شدند، به سمت داخل منفجر شد. کوییک سیلور، ویژن و اسکارلت ویچ هم که به در فشار می آوردند، میان بارانی از غبار خاکستری و خرده ریزه هایی پخش و پلا پرت شدند داخل. اما «دیو» چندان خوش شانس نبود. او هم به در تکیه داد بود اما وقتی داشت به عقب پرت می شد، قطعه یخ روی سرش که حامل دوست و همکار درمانده اش بودـ به جلو متمایل شد. بی هیچ فکری قطعه یخ را گرفت و همان موقع بود که متوجه شد خودش را از سازه به بیرون هل داده است و پل لیمویی رنگ کاملا جمع شده است...