جانی زن جوانی است که سال ها پیش، در سال 1967 زمانی که تنها هفده سال داشت، در پی شیرجه زدن در بخش کم عمق اقیانوس از گردن به پایین فلج می شود. او که با نوشته ها، سخنرانی ها، آوازها و همچنین نقاشی هایی که آن ها را با نگه داشتن قلم مویی در دهان می کشد، در سراسر دنیا شناخته شده است، در سن سی و دو سالگی این فکر را تا حد زیادی از ذهن خود بیرون کرده است که مردی بخواهد یا بتواند او را جدای از صندلی چرخ دار و معلولیتش و به چشم معشوق و همسر آینده ی خود نگاه کند. اما وقتی با کن تادا روبرو می شود...
کتاب داستان عشقی ناگفته