مادر پیش از مرگ یک عالم ترانۀ قدیمی یادش داده بود و اصول اولیۀ موسیقی را. روی یک تخته، کلیدهای سیاه وسفید پیانو را نقاشی کرده بود. آرچی را مقابل آن می نشاند و تشویقش می کرد با انگشتان درست، کلیدها را لمس کند. فروپاشی خانواده، تأثیر فرهنگ ایرلندی را هم با خودش برد. خانم «سارا پک»، یک بیوۀ متدیست خون گرم اهل میسوری، با وجود نارضایتی شدید پسرش «بانک»، آن یتیم کوچک را بزرگ کرد. یک فوج گدای آواره در خوابگاه کارگران خانۀ «پک» جمع می شدند. آرچی از سن پایین به آوازهای آنان گوش می کرد. او نواها را فوری می فهمید. حافظه اش در مورد ضرباهنگ و شعر و ریتم خوب کار می کرد. خانم «پک» که مرد - وقت کز دادن پرهای جوجه های سربریده آتش گرفت و مرد - آرچی چهارده سالش بود و «بانک» بیست و چندساله. بدون میانجیگری های خانم «پک»، ارتباط آن دو به رابطۀ نوکر و ارباب تبدیل شد. هیچ حس خویشی، دوستی یا چیز دیگری میانشان نبود و «بانک» به خاطر صد دلاری که مادرش برای آرچی ارث گذاشته بود کبود شد.
داستان های کوتاه مونرو با جمله ای منحصر به فرد، انتخابی اشتباه که مسیر زندگی را تغییر می دهد و درکی ناگهانی توسط شخصیت ها به وجود می آیند
کتاب خوبی بود با قیمت مناسب و کیفیت چاپ خوب.