آلیس مونرو، ملکه ی سرزمین داستان های کوتاه



داستان های کوتاه مونرو با جمله ای منحصر به فرد، انتخابی اشتباه که مسیر زندگی را تغییر می دهد و درکی ناگهانی توسط شخصیت ها به وجود می آیند

آلیس مونرو، نویسنده ی برجسته و جریان ساز کانادایی است که در سال 2013 برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات شد.

داستان های کوتاه مونرو با جمله ای منحصر به فرد آغاز می شوند، انتخابی اشتباه که مسیر زندگی را تغییر می دهد و درکی ناگهانی توسط شخصیت ها به وجود می آیند. نیروی محرکه ی داستان های این نویسنده ی بزرگ، نه طرح داستانی بلکه تصمیمات و شکل گیری کاراکترها است؛ شخصیت هایی که آن قدر هنرمندانه و نزدیک به واقعیت خلق شده اند که هر کدام از ما قادر خواهیم بود خودمان را در موقعیت آن ها تصور کنیم و به اصطلاح، با کفش آن ها در مسیر زندگی قدم بزنیم.

بسیاری از نویسندگان در سراسر دنیا، مونرو را شخصی می دانند که باعث علاقه ی آن ها به نویسندگی شد. او در اوایل دوران حرفه ای نویسندگی خود دریافت که بهترین داستان ها به وسیله ی حقیقت شکل می گیرند. مونرو برای نگارش آثارش به دنیای پیرامون می نگریست، به آن گوش فرا می داد و با شگفتی تمام، آثار نویسندگانی چون آنتون چخوف و جیمز جویس را از نظر می گذراند. داستان سرایان متعددی در جای جای این کره ی خاکی از مونرو به عنوان یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان بر شیوه ی نگارش خود نام می برند.

 

آلیس مونرو را می توان به عنوان پدیده ای ادبی با جِین آستین مقایسه کرد. کنایه ها و حس وارونه گویی این نویسنده، بیش از آن که کاراکترهایش را در بر بگیرند، به خود او اشاره دارند. مونرو همیشه خود را نویسنده ای با سبک نگارش قدیمی در نظر گرفته است. او خود را داستان سرایی می داند که درباره ی جهانی روستایی می نویسد که زمانی می شناخته اما اکنون دچار تغییرات بنیادینی شده است. در این مورد باید گفت اگرچه جامعه در طول زمان تغییر کرده اما ذات و سرشت آدمی پابرجا باقی مانده و همین دلیلی است بر این که چرا شیوه ی نگاه مونرو به زندگی و داستان های این نویسنده همچنان حرف های بسیاری برای گفتن دارند.

 

رویکرد ساختارنگرانه

مونرو به تدریج و با دقتی مثال زدنی، داستان هایش را همانند یک مهندس معمار خلق می کند. در داستان های او، زندگی انسانی به تصویر کشیده می شود و با پیشروی قصه، لایه های سطحی و ظاهری زندگی آن فرد زدوده شده و مخاطب به ژرفای تجارب شخصیت مورد نظر دسترسی پیدا می کند. بیشتر داستان های مونرو در مناطق روستایی و نیمه روستایی جنوب غربی اونتاریو، محل زندگی او در کودکی، اتفاق می افتند. مونرو قبل از ورود به دانشگاه اونتاریو، نویسندگی را آغاز کرده بود. در حقیقت او از دوازده سالگی، مشاهدات و برداشت های خود را از اتفاقات پیرامون به روی کاغذ می آورد. مونرو در پانزده سالگی تصمیم گرفت که می خواهد «رمانی بزرگ» خلق کند. جالب است که او به عنوان یکی از برترین نویسندگان دنیا، تنها یک رمان یعنی کتاب «سرنوشت زنان و دختران» را به رشته ی تحریر درآورده که در سال 1971 به انتشار رسید.

نبوغ و نقطه ی تمایز مونرو، در خلق داستان های کوتاه، خود را نشان می دهد و همین موضوع، بردن جایزه ی نوبل توسط او را ویژه تر می سازد. او دومین نویسنده ی کانادایی است که توانسته این افتخار را نصیب خود کند. سال بِلو، نویسنده ی آثار ارزشمندی چون «مرد معلق» و «دم را دریاب»، در سال 1976 موفق به کسب این جایزه شد، اگرچه خانواده ی اش زمانی که او تنها نُه سال داشت، از مونترال به شیکاگو نقل مکان کردند و بلو پس از آن به یکی از برترین نویسندگان در حوزه ی ادبیات آمریکا مبدل گشت.

کسب جایزه ی نوبل ادبیات توسط مونرو، علاوه بر بیش از پیش مطرح کردن نام این نویسنده، ارزش و اهمیت ویژه و دوچندانی به هنر نوشتن داستان های کوتاه بخشید. او سیزدهمین زنی است که در طول تاریخ توانسته چنین افتخاری را از آن خود کند. مونرو علاوه بر نوبل ادبیات، جایزه ی بین المللی «مَن بوکر» را در سال 2009 کسب کرد. او یکی از معدود نویسندگانی است که جرأت انتخاب راه سخت تر را داشته و مسائل عادی زندگی را، به جای پرداختن به موضوعات جنجال برانگیزی چون «فمینیسم»، دستمایه ی خلق آثار خود قرار داده است. 

 

مسیر شهرت و اعتبار

بسیاری از مخاطبان و منتقدان در ابتدا از طریق مجله ی «نیویورکر» با مونرو آشنا شدند. شهرت و اعتبار او در ادامه با خلق آثاری چون کتاب «می خواستم چیزی بهت بگم» و تنها رمان او، «سرنوشت زنان و دختران» رو به فزونی گذاشت. زمانی که پنجمین مجموعه از داستان های کوتاه مونرو با نام «رگه های عجیب و غریب» منتشر شد، مخاطبینی بین المللی جذب آثار او شدند. مونرو در سال 1994 بیان کرد که بیش از پیش به تاریخ علاقه مند شده و داستان هایی نوشت که از دهه ی 1850 تا دو جنگ جهانی را در برمی گرفت. 

 

مونرو همچنین از طریق گذشته ی شخصیت هایش به کاوش در رابطه ی نزدیک و اغلب رنج آور کانادا و بریتانیا، به خصوص اسکاتلند، پرداخته است. او با درک مشکلات نهفته در این روابط و فهم تنش های فرهنگی موجود، کاراکترهایی را به تصویر کشید که در میان کشمکش های بین این دو کشور گرفتار شده اند. این تِم، در کتاب تقریباً خودزندگی نامه ایِ «دورنمای کاسل راک» دوباره خود را مطرح کرد؛ کتابی که باعث ایجاد دودستگی میان طرفداران مونرو شد اما کسانی را که برای اولین بار با آثار این نویسنده رو به رو می شدند، بسیار جذب خود کرد.

او با نگارش کتاب «عشق زن خوب» نشان داد که هنوز حرف های بسیاری برای گفتن درباره ی زندگی زنان دارد. مونرو در آثار خود ثابت می کند که در یک داستان کوتاه می توان نسبت به یک رمان، حرف های بسیار بیشتری را مطرح کرد؛ حقیقتی که کمیته ی نوبل با اشاره بر توانایی مونرو در انتقال مفاهیمی زیاد تنها در چند صفحه، بر آن صحه گذاشت. کتاب «خوشبختی در راه است» در سال 2009 منتشر شد و کتاب «زندگی عزیز» نیز که یکی از برترین مجموعه داستان های کوتاه او است، در سال 2012 به چاپ رسید. گفتنی است که مونرو پس از انتشار این کتاب اعلام کرد که قصد بازنشستگی دارد و می خواهد نویسندگی را کنار بگذارد.


 

غیرروشنفکرِ خودخواسته

آلیس مونرو، ظاهرِ کوچک، ظریف و بسیار زنانه ای دارد. برخلاف مارگارت آتوود، نویسنده ی کتاب های «آدمکش کور» و «سرگذشت ندیمه»، که بسیار سریع و پرجنب و جوش است و مواضع خود را بدون درنگ و تردید مشخص می کند، مونرو، شخصیتی آرام و دوستانه دارد و با مسائل روشنفکرانه و جنجال برانگیز، فاصله ای عامدانه می گیرد.

مونرو بسیار عملگرا و بدون تظاهر است و هر کسی که با او نشست و برخاست داشته، دیر یا زود متوجه احساسی از «حضور هوشیارانه» در او شده که این نویسنده از زندگی و تجارب خود به دست آورده است. موضوعات اندکی از چشم تیزبین مونرو پنهان می مانند و او بدون مرعوب کردن اطرافیان، بسیار پرجذبه و تأثیرگذار است. مونرو علاوه بر هنرمند بودن، متفکر و فیلسوفی است که همیشه تفاوت بنیادین میان افراد بادانش و افراد خردمند را به کامل ترین شکل ممکن درک کرده است.

تحسین و تمجید از مونرو، تحسین و تمجید از ادبیات است. او نه به خاطر سیاست و مسائل جنجالی، بلکه به خاطر هنرش مورد احترام قرار می گیرد. اگرچه می توان اینگونه نیز گفت که موضوع اصلی آثار این نویسنده ی بزرگ، «سیاست های زندگی» است؛ موضوعی که مشخص می کند چرا داستان های مونرو همچنان به زندگی خود ادامه می دهند و در آینده هم خواهند داد.

جولین بارنز، نویسنده ی کتاب «درک یک پایان» در مورد آلیس مونرو می گوید:

مونرو قادر است شخصیت هایش را به گونه ای در زمان جا به جا کند که هیچ نویسنده ی دیگری نمی تواند. در داستان های مونرو، شما متوجه گذر زمان نمی شوید و فقط می فهمید که زمان گذشته است؛ از همین رو، مخاطبین شبیه کاراکترهایی می شوند که ناگهان درمی یابند زمان گذشته است و زندگی هایشان—بدون این که بفهمند چگونه، چه زمان و چرا—دچار تغییر شده است. این توانایی کم نظیر توضیح می دهد که چرا داستان های کوتاه او از تراکم و پرمایگی رمان های سایر نویسندگان برخوردار است. من چند باری تلاش کرده ام بفهمم که مونرو چگونه این کار را انجام می دهد اما هیچوقت موفق نشده ام، و از این عدم موفقیت خوشحال هستم چرا که هیچکس دیگری نمی تواند—و نباید هم بتواند—که مثل آلیس مونروی بزرگ بنویسد.

جومپا لاهیری، نویسنده ی کتاب «گودی» در مورد این نویسنده ی بزرگ بیان می کند:

آثار او زمانی که اولین بار با آن ها مواجه شدم، پیشگامانه به نظرم رسیدند و هنوز هم همین طورند. او به من یاد داد که داستان های کوتاه، قادر به انجام هر کاری هستند. مونرو، فُرم را دگرگون کرد و باعث شد که من به کاوش های ژرف تری دست بزنم و از محدودیت های بیشتری عبور کنم. آثار او ثابت می کند که اسرار روابط انسانی و روانشناسی بشر، همچنان اصل و نیروی محرکه ی ادبیات باقی مانده است. من، بینهایت احترام برای او قائلم و برای مخاطبینی خوشحال هستم که در سراسر جهان به کشف ارزش ها و استعدادهای کم نظیر مونرو ادامه می دهند.

خودِ مونرو درباره ی این که چگونه در ابتدا نوشتن داستان کوتاه را آغاز کرد، می گوید:

چرا من نوشتن داستان کوتاه را دوست دارم؟ خب، قطعاً در ابتدا چنین قصدی نداشتم و می خواستم یک رمان بنویسم. و هنوز! هنوز هم ایده هایی برای نوشتن رمان به ذهنم می رسد. حتی گاهی اوقات نگارش رمان هایی را آغاز می کنم اما اتفاقی برای آن ها می افتد. آن ها در هم می شکنند. به کاری که واقعاً می خواهم با ایده هایم بکنم، می نگرم اما این ایده ها هیچوقت به رمان تبدیل نمی شوند. اما، زمانی که جوانتر بودم، مسئله ام فقط زمان بود. من بچه های کوچکی داشتم و کسی نبود که بتواند کمکم کند. هیچ راهی نبود که بتوانم وقت این کار را داشته باشم. نمی توانستم به آینده نگاه کنم و بگویم که این کار قرار است یک سال زمان ببرد، چون فکر می کردم هر لحظه ممکن است اتفاقی بیافتد و تمام آن زمان را از من بگیرد. بنابراین، بخش بخش و در زمان های محدودی می نوشتم. شاید به مرور زمان به ایده هایی عادت کردم که می توانستند در این زمان محدود به سرانجام برسند.

 

حقایقی جالب درباره ی آلیس مونرو

۱) پایان کتاب «پری دریایی کوچک» نوشته ی هانس کریستین اندرسن، باعث ناراحتی مونرو در کودکی شد. او پایان این کتاب را در ذهنش به پایانی خوش تغییر داد. مونرو از این اتفاق به عنوان شروع دوران نویسندگی خود یاد می کند.
۲) مونرو در چهارده سالگی فهمید که می خواهد نویسنده شود. او در این باره می گوید:

اما در آن زمان نمی توانستید بروید و چیزی شبیه به این را اعلام کنید. شاید دلیلش کانادایی بودن و یا زن بودن بود. شاید هم دلیلش هر دوی این ها بود.

۳) اولین مجموعه از داستان های کوتاه مونرو در فاصله ای پانزده ساله نوشته شد. زمانی که او نسخه هایی از این کتاب را از ناشرش گرفت، آن ها را در کمدی پنهان کرد تا مجبور نباشد نگاهشان کند. اما یک شب، بالاخره نسخه ای را درآورد و آن را خواند. مونرو  پس از خواندن این کتاب به خود گفت:

آن قدرها هم که فکر می کردم، بد نبود.

همین کتاب در سال 1968 برنده ی جایزه ی «گاورنر جنرال» شد.

۴) به گفته ی مونرو، هیچکس در شهر محل زندگی اش در اونتاریو نمی داند او کیست و اگر هم بداند، اندکی از این موضوع شرمنده است. مونرو در این باره می گوید:

خوشحالم که اینجا هیچکس به نوشتن و نویسندگی اهمیتی نمی دهد. این به من اجازه می دهد که کاملاً احساس آزادی کنم.

۵) مادر آلیس مونرو، آن لِیدلا، در زمان سیزده سالگیِ او به بیماری پارکینسون مبتلا شد. مونرو به عنوان بزرگترین فرزند خانواده مجبور بود که بخش عمده ی کارهای خانه را به تنهایی انجام دهد. او در این باره می گوید:

این تجربه، حسی از مسئولیت پذیری، هدف داشتن و مهم بودن را به من بخشید و اصلاً برایم اذیت کننده نبود.

۶) ضرابخانه ی سلطنتی کانادا در سال 2014 به منظور گرامیداشت بردن جایزه ی نوبل توسط این نویسنده، سکه ی یادبود آلیس مونرو را تولید کرد. 

۷) مونرو از 25 تا 35 سالگی می ترسید که استعداد لازم را برای نویسنده شدن نداشته باشد. او در خلال این دوره، بیشتر داستان هایش را به جای تمام کردن از بین می برد و دچار اضطراب شدیدی شده بود.

۸) نوشتن هر داستان به طور معمول یک ماه از آلیس مونرو وقت می گیرد و او آثارش را قبل از تمام شدن به هیچکس نشان نمی دهد.

کتاب های «دره اتاوا»، «عشق جایش تنگ است» و «گریزپا» از دیگر عناوین ارزشمند این نویسنده ی برجسته ی کانادایی هستند.