فرنان، خواهش می کنم اون قدر وول نخور، آروم بگیر. راویتل جلوی پنجره ایستاد. پرده را پس زد. مه بازهم غلیظ تر می شد. هاله دور چراغ های کنار رودخانه، زرد رنگ و زیر ستون چراغ های کوچه سبز رنگ بود. گاهی شکل مارپیچ با دودی سنگین به خود می گرفت، گاهی شبیه بخار آب می شد یا مثل بارانی ریز که قطراتش می درخشید و در هوا معلق بود. اتاق روی دکل جلوی اسمولن از شکاف های میان مه، با پنجره های روشن اش به طور مبهم به چشم می خورد. وقی فرنان حرکت نمی کرد. صدای موسیقی یک گرامافون گه گاه به گوش می رسید...
در این مطلب قصد داریم به شکل خلاصه با ویژگی ها و عناصر مهم «داستان نوآر» بیشتر آشنا شویم.