کتاب دختر هندی - بعضی از آدم ها قدرت تصمیم گیری بالایی دارند، من اینطور نیستم. بعضی از آدم ها شب ها زود به خواب می روند، من جزءشان نیستم. ساعت 3 صبح است و دو ساعتی می شود که دارم در رختخواب وول می خورم. قرار است پانزده ساعت دیگر ازدواج کنم. بیش از 200 مهمان در این هتل حضور دارند تا عروسی باشکوهم را که خارج از محل زندگیم، در گوا، برگزار می شود جشن بگیرند. من آن ها را اینجا آورده ام. همه ذوق زده هستند. تازه این اولین عروسی راه دور در خانواده "مهتا" است. من عروس هستم. باید خوب بخوابم تا پوستم خراب نشود. نمی توانم. الان زیبایی آخرین چیزی است که برایم مهم است. حالا تنها چیزی که برایم اهمیت دارد، این است که راهی برای خلاص شدن از اوضاع افتضاح پیدا کنم، زیرا الان، مثل بیشتر اوقات زندگی ام، در شرایطی هستم که نمی دانم اطرافم چه خبر است...