آزادی برای آدم های ترسو نیست، عشق من! آزادی ورای ترس و وحشت از تنهایی بود و من بی جسارت، محکوم بودم به اسارت مادام العمر. صعود از پله های باریک و بلند، اسارت دوباره من بود؛ این صعود سقوط ته مانده نجابت من بود به قعر چاه تباهی. و دری که باز می شد به روی اتاقی که هر گوشه و کنارش صدای خفه شده فریاد دختری رو دفن کرده بود؛ صدای فریاد از تحمل دست های حریص.