عصر یکی از روزهای اوایل بهار که هوا صاف و در نهایت لطافت بود، در باغ بزرگ و دلکشی واقع در شمال تهران منظره ی جالبی می گذشت. در این باغ که درختان سرو و گل های رنگارنگ و زیبایش با قامت رعنا و لطافت رخسار پری رویان رقابت می نمود، این دو کودک، یکی پسر و دیگری دختر در مقابل عمارت مسکونی باغ، سخت سرگرم بازی بودند و به هیچ چیز توجهی نداشتند. دختر بسی زیبا بود. گیسوان طلایی و چشمان آبی رنگ و بینی باریک و لبان نازک و سرخی داشت و در این موقع آثار خوشی زیادی در چهره اش هویدا و با علاقه ی مفرطی به بازی با همبازیش مشغول بود. پسر هم در وجاهت دست کمی ازو نداشت. موهای خرمایی حلقه حلقه و چشمان درشت میشی رنگ و ابروان کشیده و بینی کوچک به قیافه ی او جاذبه ی مخصوصی داده و آثار هوش و ذکاوت زیادی در چهره اش نمایان بود.