کتاب سیاه چال مستر

Siah Chal-e Mester
خاطرات ربوده شدن جلال شرفی دیپلمات ایرانی در بغداد
کد کتاب : 35018
شابک : 978-6000329501
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 364
سال انتشار شمسی : 1398
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب سیاه چال مستر اثر محبوبه عزیزی

کتاب "سیاه‌چال مستر" اثر محبوبه عزیزی، یک شاهکار در دنیای ادبی، بر روایت خاطرات جلال شرفی، یک دیپلمات برجسته ایرانی می‌پردازد. این خاطرات مرتبط با سانحه‌ای فراموش‌نشدنی در تاریخ ۱۵ بهمن‌ماه سال ۱۳۸۵ است، زمانی که جلال شرفی در حال انجام ماموریت دیپلماتیک در خیابان عرصات هندیه در بغداد به وحشتناک‌ترین شکل ممکن توسط گروهی از تروریست‌ها ربوده شد. تازه‌ترین تغییرات و اضافات به متن:

به جزئیات دقیق و مشوقی که در خاطرات جلال شرفی به تصویر کشیده شده، کتاب "سیاه‌چال مستر" از روایت‌های شگفت‌آوری نیز بهره‌برداری می‌کند. این کتاب به تشریح چشم‌انداز شوک‌آور از لحظه‌ای که جلال شرفی به زور از دنیای بیرونی محروم می‌شود و در سیاه‌چالی قرار می‌گیرد، می‌پردازد. دقیقا با دو نردبان برای دسترسی به دنیای خارج از زندان مجهز بودند.

ربایندگان جلال شرفی به دو دسته اصلی تقسیم می‌شوند: تکفیری‌ها و نیروهای خارجی حاضر در عراق. این دو گروه او را به اتهام جمع‌آوری اطلاعات درباره جیش المهدی و ادعای رابطه‌ای مشبوه با سفارت ایران با خود دستگیر کرده‌اند. تصویری از زندگی ترسناک و غیرقابل تصور یک اسیر در مرکز بازداشت سیاه‌چال توسط نویسنده به شما ارائه می‌شود.

کتاب "سیاه‌چال مستر" نه تنها به ما اجازه می‌دهد تا با رویدادهای تاریخی مهمی آشنا شویم، بلکه ما را با روان‌شناسی انسانی و تجربه انسانی در شرایط حدی نیز آشنا می‌سازد. این کتاب به شما اجازه می‌دهد که در عمق لحظه‌های زندگی جلال شرفی در بازداشتگاه سیاه‌چال فرو روید و با دنیای او همراه شوید.

کتاب سیاه چال مستر

محبوبه عزیزی
محبوبه عزیزی متولد سال 1355 ، نویسنده و خاطره نگار ایرانی می باشد.
دسته بندی های کتاب سیاه چال مستر
قسمت هایی از کتاب سیاه چال مستر (لذت متن)
لحظه ای که مصطفی داشت کشان کشان مرا می برد، چون خیلی ترسناک بود، گفتم: «تمام شد. می خواهند ببرند اعدامم کنند.» ترسیدم. یک دفعه نمی دانم چه اتفاقی افتاد که خوشحال شدم؛ این آیه به ذهنم آمد: «فاذا جاء اجلهم لایستقدمون الساعه و لایستاخرون.» آیه به دلم نشست، که اگر اجل کسی فرابرسد، هیچ کس نمی تواند یک ثانیه جلو و عقبش کند. خوشحال شدم. با خودم گفتم: «اگر اجلم اینجاست و خدا مقدر کرده اینجا بمیرم، این ها وسیله اند، باید کارشان را انجام دهند. اگر عمرم تمام نشده و هنوز تقدیرم ماندن باشد، این ها هیچ کاری نمی توانند بکنند.