چشم هایش را می بندد. بعدها حتی در خاطراتش هم سنگینی این لحظه را حس خواهد کرد. از همین حالا این را می داند. هرگز باور نداشت که کسی بتواند او را دوست داشته باشد. ولی حالا زندگی جدیدی پیش رویش است که این اولین لحظه اش است. حتی بعد از گذشت سال ها باز هم با خود تفکر خواهد کرد: بله خودش بود، لحظه ی شروع زندگی ام.
اگر پست را لایک کند، به معنای حمایت کردن از آن ها است؟ و یا خواندن پست های بارگذاری شده ی «راب» قرار است در اصل موضوع که او برای همیشه رفته است و به زندگی بازنخواهد گشت، تغییری ایجاد کند؟ هر چیزی «ماریان» را عصبانی می کرد. حالا که دارد به آن روز ها فکر می کند، نمی داند چرا آنقدر اذیت شـد. هیچ کدام از آن ها در واقع کار اشتباهی مرتکب نشده بودند. آن ها فقط به روش خودشان داشتند عزاداری می کردند.
البته که نوشتن روی وال فیسبوک با عقل جور درنمی آید، اما در آن لحظه، هیچ چیز دیگری وجود نداشت که بخواهد با عقل جور دربیاید. اگر آدم ها موقع عزاداری، بی هدف رفتار می کنند و کارهای عجیب و غریب از آن ها سر می زند، فقط و فقط به این دلیل است که زندگی ذاتا عجیب و غریب است؛ و این رازی است که عزاداری فاش می کند.