هی از ما اصرار که آقو به جان شما که نه،به جان خودمان،همین بوده که همین بوده.یک دفعه طرف از کوره در رفت و بلند شد.ما را میگویی خشکمان زد.هیل،آه.هرکولی بود برای خودش.آمد جلو و تا دستش را برد بالا که بخواباند توی گوشم،با خودم گفتم،واویلا!با این دست های پت و پهن و هیکلی که این بابا دارد،اگر بخواباند توی گوشم،کر که هیچی،یک طرف صورتم فلج میشود کاکو،من را میگویی؛یک نفس عمیق کشیدم و چنان از ته نافم فریاد زدم که یارو سر جایش میخ کوب شد کاکو.