آهسته می راندم با همهٔ احتیاط های تغلیظ شدهٔ مادری برای فرزندش. صد کیلومتر اول را رد کردیم. مادر یک جمله قربان صدقهٔ نوه اش می رفت، گردن لق سوفیا را صاف می کرد و یک جمله از خاطرات و بچگی های عرفان می گفت. با پدر از ایران آمده بود که دو ماه اول بعد از زایمان کمک دست عروسش باشد. از وقتی سوفیا آمده بود انگار تازه مادرهای عالم را دیده بودم. دری بسته در همهٔ این سال ها به رویم باز شده بود. قبل ترها مادرها در چشمم عمارت نگرانی های بی مورد بودند. سرای محبت های به چشم نیامده. خانه ای معمولی انباشته از ترس ها و بکن و نکن ها. در که باز شد، داخل که شدم، قلب سرخ خانه ها را که دیدم، دلم مدام برای مادرم تنگ می شد.
به غایت زیبا و دلنشین درباره دغدغهها و مادرانههای 20 مادر با ذوق . به نظرم هر مرد و زنی قبل و بعد از تولد باید بخونه ، از کتابهای تربیت کودک در 21 روز به مراتب خیلی بهتره