فیلسوفی که تمامیت تفکر خویش را از موضوعات اساسی فلسفه ی علم می گیرد، تا حدّ امکان در شاهراه خردگرایی فعال و درحال توسعه ی علم امروز قدم برمی دارد. اگر او طالب آن است که مسائل مطرح در تخیل شاعرانه را بررسی کند، باید دانش خود را از یاد ببرد و از عادات تحقیق فلسفی خود جدا شود زیرا در این مبحث گذشته ی فرهنگی اهمیت ندارد و تلاش پیوسته و طولانی در چینش و تنظیم اندیشه ها بی تاثیر است. فرد باید خیال را همان لحظه ای که پدید می آید، پذیرا شود. اگر شعر دارای فلسفه باشد، به صورت های مختلف با خیال پیوند خورده و بارها و بارها در شعر با معنایی تازه جلوه می کند و ازاین رو با جذبه ی تازگی خیال کامل می شود.
شاعرْ پیشینه ی خیالش را با من در میان نمی نهد، با این وجود، خیالش آنا در من ریشه می دواند، حقیقت درمیان نهادن خیال منحصربه فردْ معنی هستی شناسانه ی والایی دارد. باید به کمک تاثیرات سریع، مجزا و یکهْ به مسئله ی اشتراک باز گردیم. خیالاتْ هر چند ساخته ی هیجان نباشند ما را به هیجان وامی دارند. بی تردید در تمام تحقیقات مانْ روان شناسی را مد نظر داریم، دانشی که معرف شخصیت شاعرانه است و بدین ترتیب مقیاسی برای سنجش جدال می یابیم، سخت ترین جدالی که شاعر در تمام زندگی با آن درگیر است.