برای زنی که در غیاب من با خوابهایش خویشاوند شده است لبانم را گریه خواهم کرد و اشکهایم را بر جان او چونان زبانی برای جنون نقش میزنم شعرم را برکف دستش انگشتری مینویسم و صدایم را بر صدایش به شیوه گلی که با مشک و آفتاب وضو می سازد