در سال ۱۹۰۶ ورنر سومبارت، اقتصاددان، کتابی تحت عنوان «چرا در ایالات متحده سوسیالیسم وجود ندارد؟» منتشر کرد. او می دانست که سوسیالیسم در اروپا باب شده بود و جنبش های سوسیالیستی، احزاب سوسیالیست، نهایتا دولت های سوسیالیست وجود داشت. اما در امریکا این طور نبود. مطمئنا امریکا سوسیالیست داشت و به زودی یک کاندیدای سوسیالیست به نام یوگن دبس برای رقابت ریاست جمهوری خواهد داشت. حتی سومبارت اذعان کرد که سوسیالیسم یک ردپای دائمی مشکل زا در خط مشی سیاسی امریکا خواهد داشت، همان طور که مارکس و انگلس هم می گفتند. توضیح سومبارت این است که کارگر امریکایی آن را خیلی خوب دارد. شکم او آن قدر سیر است که یک سوسیالیست آشوبگر شود. به قول سومبارت تمام آرمان شهرهای سوسیالیستی به خاطر «گوشت سرخ شده» و «پای سیب» به دردسر افتاده اند.
شخص دیگری که ادعا می کند سوسیالیسم به امریکا نمی آید دونالد ترامپ است. او در بیانیه ۲۰۱۹ خود در سازمان ملل، به شدت تأکید کرد که امریکا هرگز یک کشور سوسیالیست نخواهد شد و آن را در خطابه ۲۰۲۰ تکرار کرد. اکنون این مطلب یک خط استاندارد در مسیر انتخابات او شده که تشویق ها و هیاهوها را برایش به دنبال دارد. برعکس مارکس، انگلس و سومبارت، از نظر ترامپ این ربطی به تفسیر جامعه شناختی یا پیش بینی تاریخی ندارد. از دیدگاه ترامپ او و دیگر امریکایی ها باید سخت تلاش کنند تا از استقرار سوسیالیسم در آنجا جلوگیری کنند. واضح است که ترامپ یک مخالف است؛ اما حقیقتا او موافق چیست؟ همین سوال را می توان درباره ی اقدامات ترامپ، حزب جمهوری خواه و محافظه کاران پرسید. محافظه کاران از چه چیزی می خواهند محافظت کنند؟ پاسخ این سوال را می توان با نگاهی به شعار انتخاباتی رسمی ۲۰۱۶ ترامپ «امریکا را دوباره عالی کنید» یا شعار تبلیغاتی غیررسمی ۲۰۲۰ او «امریکا را عالی نگه دارید»، دریافت. از نگاه من، همه ی این موارد یک سوال مهم ایجاد می کند: امریکا در ابتدا چگونه بزرگ و ارزشمند شد؟ به نظرم روحیه ای که امریکا را ساخت، همان است که تلاش می کنیم حفظ کرده و زنده نگه داریم. من به عنوان یک مهاجر، ابتدا به موضوع پایه گذاری امریکا علاقه مند شدم. وقتی در ۱۹۷۸ به آریزونا رسیدم، یک دانشجوی مبادله ای از هند بودم و فقط جذب رفاه زندگی روزانه مردم امریکا شدم. نه زندگی افراد مشهور، نه ثروتمندان، بلکه مردم عادی، مثلا زندگی والدین میزبان خودم، رئیس پستخانه یک شهر کوچک و همسرش، یک معلم مدرسه ، یک چوپان محلی و یک گله دار و همسرش.
زندگی ما اکنون به خاطر آن چمدان های چرخدار بسیار راحت شده است. کسی که به آن فکر کرده، یک نابغه بوده، کاش می شد او را دید و تشکر کرد. برای اکثر امریکایی ها رفاه اساسی زندگی مدرن مهم است. من در کشوری بزرگ شدم که عمدتا کمبود داشت. به همین خاطر زندگی امریکایی را تحسین می کنم و می دانم زندگی بدون این امکانات چقدر سخت می گذرد. همچنین واقفم که در روزگار نه چندان دور، امریکا هم این آسایش را نداشت و یکی از کشورهای فقیر و عقب مانده بود. در زمان تأسیس امریکا شغل اکثر مردم کشاورزی و روستانشینی بود. سپس در یک دوره نسبتا کوتاه، امریکا پولدارترین و پررونق ترین کشور در جهان شد. در اواسط قرن ۱۹ تولید داخلی خود را به دو برابر و در اواخر قرن ۱۹ دوباره آن را دو برابر کردند. ایالات متحده یکی یکی تمام کشورهای پیشرفته اروپا را پشت سر گذاشت؛ حتی از کشور مادر خود یعنی انگلستان هم در آغاز قرن بیستم سبقت گرفت. این زمان «قرن امریکا» نامیده شد. قرن چیرگی بلاشک امریکا که تا امروز خلاق ترین و موفق ترین جامعه است. راستی همه ی این ها چگونه اتفاق افتاد؟ این دگرگونی نه تنها امریکا را موفق کرد، بلکه به سبک زندگی معاصر آن ها و رویای امریکایی ها رنگ تازه بخشید.