سرشار از غافلگیری در هر گوشه و کنار تاریک.
این کتاب، مخاطبین را ترغیب می کند که مشتاقانه به سراغ داستان کوتاه اصلی «پو» بروند تا ببیند چه اتفاقاتی در آن رخ می دهد یا چه تفاوت هایی در آن وجود دارد.
نقطه نظری کاملا جدید برای یک اثر کلاسیک جاودان.
اما یک چیز دیگر هم سر جایش نیست، این که سعی می کنم تکان بخورم و با این که ظاهرا فلج نشده ام، دست هایم به تنم چسبیده. ذهنم کند شده و وحشت رفته رفته فرا مرا می گیرد. دست و پا می زنم، به چپ می چرخم و یک بازو را رها می کنم.
دست لرزانم بالا می رود. هنوز چند سانت بالاتر نرفته که به سنگی سرد می خورد. پلک می زنم. نوک مژه هایم به پوستم می خورند و دوباره سر جایشان برمی گردند، که یعنی چشم هایم باز هستند.
تاریکی راکد و فشرده، آنقدر غلیظ است که نمی توانم دست لرزانم را ببینم، حتی وقتی بازویم را خم می کنم و انگشت هایم را روی چشم راست، و بعد چپ فشار می دهم-آرام، خیلی آرام-تا خیالم جمع شود هر دو سرجایشان هستند و از کاسه درنیامده اند. چشم هایم سالمند اما وقتی متوجه شکل زندانم می شوم، خاطرجمعی ام به سرعت از بین می رود.
تاریکی راکد و فشرده، آنقدر غلیظ است که نمی توانم دست لرزانم را ببینم، حتی وقتی بازویم را خم می کنم و انگشت هایم را روی چشم راست، و بعد چپ فشار می دهم-آرام، خیلی آرام-تا خیالم جمع شود هر دو سرجایشان هستند و از کاسه درنیامده اند. چشم هایم سالمند اما وقتی متوجه شکل زندانم می شوم، خاطرجمعی ام به سرعت از بین می رود.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
از عجیبترین و جالب تربن کتاب هایی بود که خوندم مخصوصا شروع داستان جایی که مادلین(شخصیت اصلی) به خودش میاد و میبینه کجا گیر افتاده و ترسی که با هر صفحه همراه با مادلین بهت تزریق میشه.