آماندین ارام چفت دریچه را باز کرد. یک لنگه اش جدا شد. آن را گرفت و خیلی آرام بازش کرد. خم شد و از شکاف دیواره حصار به بیرون سرک کشید. آن دو قمری کوچولو هنوز آنجا بودند؛ روی پشت بام. انگار صدایشان را خوب می شنیدند. خیلی دلش می خواست بداند که چرا آنها، آنجا، نزدیک پنجره اتاقش را دوست دارند...
کتاب داستان بسیار جالبی را دنبال میکند که دارای دو شخصیت اصلی میباشد، کاراکترهای داستان هرکدام شخصیت و رفتار بخصوص خود را دارند، و به هرکدام در طول داستان اهمیت داده شده است. نحوه گفتن داستان، از نظر اهمیت به کوچکترین جزییات این کتاب را بسیار خاص میکند، اما چون داستان در زمان بسیار دور اتفاق میفتد، شاید زیاد قابل فهم نباشد، اما اتفاقات این داستان بسیار جالب و بخصوص هستند.
کتاب دارای وقایع مختلف تاریخی بسیار هست، نحوه روایت داستان و توجه به کوچکترین جزییات این کتاب را بسیار خاص میکند. همچنین وقوع اتفاقات در آن زمان و مکان، ایده ای از نحوه زندگی در آن زمان را به ما میدهد که بسیار خاص و جالب است. ممنون از این کتاب عالی...