متنی پر جنب و جوش، شاد و با جذابیت چشمی فراوان.
کتابی برای دوران نوجوانی
دانیل می گوید: «کلاس هشتم نقطه ی عطف زندگی من بود. پدر من تا اون موقع برای یه شرکت بزرگ کار می کرد. یه کمال گرا بود. پرکار و رقابت جو. یهو تصمیم گرفت همه چیزو تغییر بده. کارشو کنار گذاشت و شغل موردعلاقشو شروع کرد. وقتی من عضور تیم شنای مدرسه بودم، یه کمالگرا بودم. مثل پدرم رقابت جو و پرکار. یه روز قوزک پام آسیب دید و دیگه نتونستم رقابت کنم. همه ی این اتفاقات تقریبا تو زمانای نزدیک به هم اتفاق افتاد. همین باعث ایجاد تغییر چشم گیری تو خونواده ما شد. همه تغییر جهت دادن و به جای اینکه مثل همیشه هرکسی کار خودشو بکنه، همه ی اعضای خانواده کارای بیشتری رو باهم انجام دادن. ما صبحونه و عصرونه رو دور هم می خوردیم و با هم حرف می زدیم. حتی باهم به تعطیلات می رفتیم.»