باور کن، سقوط را و جنون را و خون را که شتک زده است به شلوار کتان کبریتی ات. تحمل کن، وزنت را، خودت را، دردت را، بغضت را، ترست را، خشمت را. فقط سه پله مانده است، سه پله تا دهانه غار قیرفام. سه پله تا که شولای شعبده تاریکی، پنهانت کند از چشمان هیز تیز جهان. نفست فریاد عطش است و نگاهت غریو آتش