کتاب کولاک

Whiteout
کد کتاب : 46015
مترجم :
شابک : 978-6222440831
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 300
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب کولاک اثر گابریل دیلان

چارلی امیدوار است که سفر اسکی مدرسه راهی برای فرار از زندگی ناخوشایند خانگی او باشد که به شدت به آن نیاز دارد. اما مشکلی در روستای اسکی دورافتاده کالدلان وجود دارد. چیزی آنجاست، چیزی کهن و شیطانی، در میان کاج ها و رانش های عمیق ردیابی نشده، تماشا و انتظار. و هنگامی که طوفان ها به راه می افتند، چارلی و همکلاسی هایش از خواب بیدار می شوند و استراحتگاه را متروکه می بینند. از بقیه جهان بسیار پایین تر جدا شده، با فرا رسیدن شب، تعداد معدودی که در کوه پوشیده از برف زنده مانده اند، آرزو می کنند که ای کاش جایی، هر جای دیگری بودند. به نظر می رسد که تنها راهنمای اسکی هانا از اسرار مدفون کالدلان اطلاع دارد، اما اینکه آیا چارلی می تواند به او اعتماد کند یا خیر، سوال دیگری است…
همانطور که چارلی و همکلاسی هایش در شرف کشف هستند، چیزی باستانی و شیطانی در کمین است...
یک رمان ترسناک ، مناسب برای طرفداران داون کورتاگیچ، جونو داوسون و چارلی هیگسون.
این کتاب را شهره نورصالحی ترجمه کرده است و نشر پیدایش اقدام به چاپ آن نموده است.

کتاب کولاک

گابریل دیلان
گابریل دیلان یک معلم دبیرستان است که اوقات فراغت خود را صرف نویسندگی می کند.
قسمت هایی از کتاب کولاک (لذت متن)
«من می خوام از کوه برم پایین. می خوام از اینجا فرار کنم.» هانا در ضمن این که جمله ی رایان را سبک و سنگین می کرد، سعی می کرد نوک چوب هاکی اش را از دید بقیه مخفی کند. نگاهی به سر تا پای بازیکن راگبی قوی هیکل انداخت و به این نتیجه رسید که او یکی از دو سه نفر عضو باارزش گروه است: «محاله موفق بشی. نه تو این طوفان. نه با دید کمی مثل این. تو فضای باز در کمتر از یک ساعت از سرما یخ می زنی و می میری. این کار خودکشیه.» رایان که یک جفت چوب اسکی را جلو سینه اش نگه داشته و یک جفت باتوم زیر بغلش زده بود، گفت: «ترجیح می دهم به جای این بالا و با اون جونورا، شانسمو روی کوه امتحان کنم. اگه برسم اون پایین، می تونم کمک بگیرم. می تونم یه گروه نجات بیارم این بالا.» تارا سرش را با ناباوری تکان داد و گفت: «تو که… تو که خیال نداری ما رو ول کنی بری، هان؟ نمی تونی این کارو بکنی.» هانا دستش را لای موهایش کشید و چتری اش را از جلو چشم هاش کنار زد: «این شازده خانوم کوچولو درست می گه. نمی تونی. مگه چه مدت اسکی کردی؟ یه هفته؟ حتی منم که از شیرخورگی تو کوه بودم این کارو نمی کنم.»